مدت کوتاهی بود که طبق برنامه جدیدم که روی چندتا از اهنگ همراه نامجون کار میکردم و گه گاهی هم یونگی بهمون اضافه میشد و بهمون کمک میکرد و تا بالاخره اون اهنگا کامل شدن!
همزمان برای اجرا مراسم همراه یئون وو ، یونجون و جیهوب تمرینات زیادی داشتیم، هماهنگ رقصیدن با اون دونفر واقعا سخت بود ، چرا که اونا مرد بودن و ما اوایل کلی به مشکل برمیخوردیم.
به خصوص من که زمان اضافی برای تمرین نداشتم !
معمولا سر ضبط تبلیغات بودم یا هم استدیو نامجون سونبه !
ولی بعد تموم شدن آهنگا دیگه لازم نبود اونجا برم و به جاش به اتاق تمرین میرفتم و به وقفه تمرین میکردم و تمام حرکات استاد رو انجام میدادم تا بتونم خودم رو به بقیه برسونم.
آهنگی که سونبه ساخته بود خیلی قشنگ بود و دلم نمیخاست کسی باشم که خرابش میکنه!!
توی این مدت تقریبا همه چی اروم بود ، بقیه دخترا هم مشغول کارای خودشون بودن حتی کمی تعطیلات هم به دست اوردن و تونستن خانواده هاشونو ببینن!
و این برای من خوشحال کننده ولی در عین حال ناراحت کننده بود ...
چون من با بقیه فرق داشتم!
***
مثل همیشه صبح زود بیدار شده بودم و تایم ازادم رو توی اتاق تمرین بودم و صدای آهنگ رو بلند کردم و روی حالت تکرار گذاشتم و شروع کردم به رقصیدن و خوندن پارتای خودم !
در عین خستگی و عرق زیاد از این کار لذت میبردم ، هیچ وقت دلم نمیخاست ترکش کنم ، برای همین همیشه ته ته دلم امید داشتم و دست از تلاشم نمیکشیدم.
چندین دور رقصیدم و تا توی رقص مسلط بشم و چیزی رو جا نندازم!
حتی روی حالتهای صورتم متمرکز میشدم و طبق حرفای مربی سعی میکردن چهره خوبی از خودم نشون بدم و خستگی رو پنهون کنم.پارت آخر آهنگ رو تموم کردم و روی زمین سرد اتاق دراز کشیدم تا نفسم بالا بیاد!
به طور وحشتناکی عرق کرده بودم و تاپم خیسِ خیس شده بود.
به سقف اتاق خیره شدم و چندتا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم چشامو ببندم.
اما قطع شدن آهنگ باعث شد به سرعت خودمو جمع کنم و دستامو جلوی قفسه سینم بگیرم!
به طرف اسپیکر نگاه کردم که شینجی رو دیدم که با یه نگاه مهربون بهم نگاه میکرد و گفت : شادی تو همیشه خیلی زحمت میکشی! و کارت همیشه فوق العادس!با دیدنش لبخندی زدم ، خیالم راحت شد و از جام بلند شدم و گفتم : اشتباه نه کن همه کارای من خوب نیس ، من فقط کارایی میکنم که بلدم!
بطری اب رو برداشتم و ازش چند بار نوشیدم.
_ولی من هرکاری رو دیدم تو عالی انجام دادی!
خندیدم و گفتم : چون اگه کاری باشه که بلد نیستم من فرار میکنم!
اونم خندید و گفت : میدونم عجیبه ولی دلم برات تنگ شده بود!
+ اصن عجیب نیس شینجی! ما تقریبا یه خانواده ایم منم دلم برای همتون تنگ شده بود!
به سمت صندلی های کنار اتاق رفتم و حوله رو برداشتم و بدنم رو پاک کردم و گفتم : کارات چطوره ؟ خوب پیش میره؟!
پیراهن چهارخونه سبز رنگمو برداشتم و پوشیدمش و دکمه هاش رو یکی یکی بستم.
_ کارای من خوبه ولی اوضاع میسو خوب نیس!
با نگرانی سرمو بالا اوردم و بهش نگاه کردم .
+چی شده ؟!
_ اه خودمم نمیدونم بهتره تا یه ساعت دیگه اتاق جلسه باشی تا رئیس همه چیزو توضیح بده!
کلافه دستی به صورتم کشیدم و موهامو بهم ریختم و دکمه هامو رها کردم.
توی این مدت من از میسو غافل شده بودم و اینکه اتفاقی براش بیوفته منو ناراحت میکرد .
***
از توی دوش بیرون اومدم و با حوله موهام رو خشک کردم و موهام بافتمشون !
تاب سفید جدیدمو از توی ساک در اوردم و همراه شلوار جین پوشیدم اما بخاطر بخار زیاد اونجا زودتر بیرون اومدم .
که یئون وو رو دیدم که اونجا نشسته بود و داشت از توی کمدش چیزایی رو برمیداشت و یا هم اونجا میذاشت!
بهم نگاهی انداخت و خیره موند و گفت : اونی!
در کمدمو باز کردم و ساکمو داخلش گذاشتم و دوباره پیرهنمو برداشتم و پوشیدمش!
+جانم! تو هم میخای بیای جلسه ؟! من دارم میرم!
منتظر نگاش کردم که گفت : اونی چرا اون پیرهنو میپوشی! وقتی اون قدر با تاپ جذابتری!
لبخندی زدم و به سمت در رفتم و گفتم : من رفتم!
در کمدشو بست و دنبالم دوید توی سالن و بازومو گرفت و گفت : جدی میگم تو بدون این پیراهنه خوشگلتری ! خیلی سکسی به نظر میای!
خندیدم و موهامو پشت گوشم فرستادم و گفتم: هرشکلی به نظر بیام اصلا باهاش احساس راحتی نمیکنم پس تا مجبورم نکنن حتی برای اجرا هم نمیپوشم!
_اه اونی چراااا اخه ؟!!!
با غر غرای یئون وو بالاخره به اتاق جلسه رسیدیم و با چند ضربه اروم به در واردش شدیم.
اتاق هنوز خالی بود ، با یئون وو روی صندلی مخصوص به خودمون نشستیم و منتظر بقیه شدیم.
روی میز شیشه ای و شفاف اتاق جلسه که طول بلندش از اول تا آخر اتاق رو گرفته بود ،دست گذاشتم و اشکال فرضی میکشیدم.
یئون وو : اونی میدونی چه خبر شده ؟!
+ نه دقیقا
_اخبارو نخوندی!؟ دلیل اصلی غیبت میسو جراحتش نیس ، همه جا پخش شده میسو دوست پسر داره و الانم ازش حاملس!
با چشای گشاد شدم به صورتش خیره شدم و گفتم : این دیگه چه کوفتیه ؟! کی همیچین چرت و پرتایی بافته ؟!!!!
با عصبانیت مشتی به میز کوبیدم ! به قدری عصبانی بودم که میتونستم کسی که این خبر رو پخش کرده رو بکشم و از زمین نیست و نابودش کنم!
یئون وو هم ترسیده بهم نگاه میکرد! حق داشت تا حالا منو اینقدر عصبانی ندیده بود ، من همیشه باهاشون مهربون بودم و احتمالا اولین بار و اون اولین کسی بود که همچین چهره ای ازم میدید.
در باز شد و شینجی و هه سو و منیجر اون سو توی اتاق اومدن!
اونا هم کنارمون روی صندلی نشستن!
صورتمو به طرف شینجی چرخوندم و پرسیدم : یئون وو راست میگه ؟!
نگاه غمناک هه سو رو روی خودم دیدم و که باعث شد توی وجودم احساس گناه کنم که اجرا اجازه دادم همچین اتفاقاتی بیفته!
شینجی سرشو تکون داد و گفت : متاسفانه بله!
دستام رو روی میز تکیه دادم و صورتمو پوشوندم، حسابی کلافه شده بودم واقعا تحمل همچین چیزایی برام سخت بود.
اون سو : نگران نباش شادی! شایعات همیشه هستن و این وظیفه کمپانیه مدیریتش کنه ! ولی اینبار به کمک شما هم نیاز داریم برای همینه اینجا جمع شدیم!نفسمو صدا دار بیرون فرستادم و سرم رو براش تکون دادم تا بهش بگم حرفشو فهمیدم.
اما بازم صدای در بود که نگاهمو به اون طرف کشید و رئیس به همراه نامجون و شوگا جیهوب و جین و همه اعضای بی تی اس وارد اتاق شدن !
دلیل حضور همشون رو نمیفهمیدم ولی سکوت رو انتخاب کردم تا خودشون توضیح بدن !
رئیس اروم روی صندلیش نشست و سونبه ها هم همینطور!
رئیس بعد چند لحظه گلو شو صاف کرد و گفت : خوب فکر کنم اکثرا شایعات مزخرف رو شنیده باشید!
همگی با سر تایید کردیم .
_ البته تقریبا همه اونا مزخرف نیس چون متاسفانه اتفاقات افتاده هم باخبرین!
بازم همه سرشون رو تکون دادن و حرفش رو تایید کردن!
_ امروز خواستم بیاین اینجا تا بتونیم جلوی شایعات رو بگیریم ، ما نباید اجازه بدیم خبرنگارا بیشتر از این این خبرو پیگیری کنن!
دستشو زیر چونش گذاشت و به همه افراد اتاق نگاه کرد و گفت : ما یه خبر جنجالی دیگه میخایم که حواس خبرنگارا رو پرت کنه و من به این فکر کردم که میتونیم یه قرار سوری بذارین! یه قرار یک یا دوماهه !
نگاهی دیگه انداختو گفت : میتونین هم قبول نکنین پسرا ! من مجبور شدم از شما بخام چون پسرای TXT به زودی بعد مراسم راهی تور جهانی شون هستن! کسی هست که بخاد داوطلب بشه ؟!همه ساکت بودن و چیزی نمیگفتن ! احتمالا دلشون نمیخاست با این کار آیندشون رو خراب کنن یا شاید هم براشون خجالت اور بود!
چشمامو بستم و گفتم : رئیس من حاضر هر کاری بکنم ولی میشه سونبه ها رو درگیر نکنید.
رئیس : شادی ما باید این کارو بکنیم باید اینقد خبرمون جذاب باشه تا خبرنگارا رو وسوسه کنه تا سوژه شونو عوض کنن!
سرمو پایین انداختم و گفتم : حق با شماست!
رئیس رو کرد و به جونگکوک و گفت : تو و شادی! قرار بذارید!
جونگکوک هم با اون چشای گرد و کیوتش به من و بعد به رئیس نگاه کرد و گفت : من؟!
رئیس: مشکلی داری ؟
تهیونگ دستاشو به بغل زد و به صندلیش تکیه داد و گفت : هیونگ ! جونگکوک تا الان کلی جنجال داشته! هیترا همیشه دنبال اینن که اذیتش کنن بهتره من اینکارو انجام بدم !
نگاهمو بهش دوختم ، نمیدونم چرا ولی توی اون لحظه دلم میخاست بزنم زیر گریه و بغلش کنم و بهش بگم ازش ممنونم!
رییس کمی فک کرد و گفت : اره به نظر خوب میاد!
تهیونگ : اره رابطه ما میتونه معقولانه تر باشه چون قبلا باهم فیلم بازی کردیم و حتی دوستیم ! برای همه قابل باور تره!
رئیس سرش رو اروم بالا و پایین کرد و گفت : درسته!
شوگا که تا اون زمان فقط اروم و بدون هیچ ریکشنی به حرفای ما گوش میداد هم صاف شد و گفت : منم یه نظر دارم که دیشب دربارش با نامجون مشورت کردم.
نامجون : درسته اولش ربطی به این بحث نداشت ولی فکر کنم الان مفید باشه!
شوگا : خوب شما یه خبر جنجالی میخاین که حواس خبرنگارا رو پرت کنه!
نامجون : و این خبر میتونه این باشه یکی از دخترا و همراه bts توی این البوم همکاری میکنه!
رئیس : ولی این کم نیس!؟
شوگا : نه منظورمون ساختن اهنگا نیس! اهنگ تایتلی که انتخاب شده نیاز داره که کسی همراهمون بخونه و برقصه!
نامجون : اره و از اونجایی که شادی توی نوشتن بعضی از اهنگا همکاری کرده ، میتونه همراه ما بخونه و اجرا کنه!
جین : این خبرم میتونه جنجالی باشه! بازگشت بی تی اس به همراه یه دختر!
جیمین : یه دختر مرموز! میتونیم اول به کسی معرفیش نکنیم!
جیهوب: وای به نظرم خیلی باحاله!
اون سو: درسته قربان این خبرم میتونه خیلی بزرگ باشه و یه زمینه دیگه برای اینکه اگه لازم بشه تهیونگ و شادی هم قرار بذارن!
رئیس که توی سکوت رفته بود و داشت فکر میکرد ، دست به سینه شد و گفت : اینکارو انجام میدیم !
:)
YOU ARE READING
Dream
FanfictionName : Dream Cope : Taehyung Genre : Romance , fluff , Comedy , Canon یه دختر ایرانی با وجود همه تلخیا و نامهربونیای زندگی پا توی راهی گذاشت که قبلا فقط رویاش بود... حقیقتی مثل یه رویا که هیچوقت تصورش رو نمیکرد اون فقط دلش میخواست بخونه و برقصه...