Hi 👋اومدم با ی قسمت دیگه:)
چپتر قبل کامنتارو ترکوندین خیلی ممنون همینجوری ادامه بدین خوشحالم کنین😂
و اینکه فهمیدم تو فف من چقدر مازوخیسمی و سادیسمی ریخته لعنتیا بعد انکارم میکنن موقع عملیات وجدان دار میشن
فکنم ی نمه دوقطبیم هستین😂
نترسین برخلاف چیزی که هستین حرف نزنین اینجا هممون خودمونیم
خود منم سر این فف گه گیجه گرفتم ی دیقه مازوخیسمیم میزنه بالا ی دیقه سادیسمی
درکل خواستم بگم تنها نیستین و این شرایط طبیعیه 😂❤️راستی ریدر های جدید خوش اومدین:)❤️
8620 words~~~
بعد از اخرین نگاه به داخل انباری بیرون اومد و به سمت ماشینش رفت، در رو باز کرد و روی صندلی نشست هنوز ماشین رو روشن نکرده بود که موبایلش زنگ خورد.
بدون نگاه کردن به صحفه ی موبایل و اینکه کی پشت خطه اون رو روی اسیپکر گذاشت و ماشین رو روشن کرد.
-سلام اقای مالیک.
-سلام دکتر امیدوارم جز جوابی که هر ماه میگیرم چیز دیگه ای نباشه.
چند ثانیه ای پشت خط سکوت بود و هیچ حرفی زده نمیشد زین موبایل رو جابجا کرد تا ببینه تماس برقراره یانه.-جوابی جز مثل هر ماه ندارم اقای مالیک...افراد وفاداری دارین اینطور نیست؟
زین نیشخندی زد و همزمان وقتی که ماشین رو به سمت جاده خاکی هدایت میکرد جواب کوتاهی داد.
-همینطوره.زین خواست قطع کنه ولی با شنیدن اسمی که از پشت خط اومد دست نگه داشت.
-اقای پین قربان، مثل هر ماه تست ندادن مشکلی نیست؟شوکی که با شنیدن یهویی کلمات مرد بهش وارد شد باعث شد موبایل رو محکم تر توی دستش بگیره
-تو الان چی گفتی؟با سکوت دوباره ی دکتر کلافه سرش رو تکون داد و از سرعتش کم کرد تا تمرکز بیشتری روی معنی کلمات داشته باشه و دوباره به جمله ی دکتر فکر کرد
-گفتی مثل هر ماه؟ یعنی چی مثل هرماه؟!
YOU ARE READING
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fanfiction-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...