"Part21"

990 212 837
                                    


Hi 👋🏻

برای پارت قبل کامنت نزاشتین منم قلبم شکست ولی چون خیلی وقته اپ نداشتیم گفتم دو قسمتو زود اپ کنم

اما این قسمت شرط شرطه و دیگه اپ نمیکنم تا وقتی به شرط برسه طبق همیشه زود به شرط برسونین منم زود اپ میکنم

اگرم خسته شدین از خوندن و حال ندارین ووت و کامنت بدین خب منم دیر به دیر اپ میکنم

حس میکنم هیجان قبل رو برای خوندن ندارین🥺💔

+600
4350 words

~~~

زن لبخند شیرینی زد و با پسر دست داد.

-سلام هری من نامزد لوییم از اشناییت خوشبختم.

بعد از گفتن این جمله زن شل شدن دست های پسر رو توی دستش احساس کرد.
با تعجب نگاه کوتاهی به لویی که پشت سر پسر بود و با نیشخند مرموزانه ای بهش زل زده بود انداخت و بعد دوباره نگاهش رو به هری داد.

هری با شنیدن کلمه ی نامزد سرمای ترسناکی به وجودش تزریق شد انگار که لحظه ای روحش از بدنش جدا شده بود.

توی این ثانیه ذهنش ی توقف بزرگ کرده بود تا هیچ پیامی رو ردوبدل نکنه و قلبش ایستاده بود تا هیچ خونی رو پمپاژ نکنه.

اون زن داشت جدی حرف میزد پس هیچ اثر شوخی ای توی صورتش پیدا نکرد.

دستش رو اروم بدون هیچ حرفی جدا کرد و پشتش قرار داد. دستاش رو محکم توی هم قفل کرد و بی اختیار ناخن هاش توی پوستش فرو میرفتن تا فشار وارد شده ی یهویی به بدنش رو کمتر کنه.

هری وقتی عقب کشید حتی برنگشت تا به لویی نگاه کنه نمیتونست هم نگاه کنه. قدرت دیدن هیچ چیزی رو نداشت وقتی جای جاری شدن خون توی رگ هاش، یک کلمه با تمام قدرت به سرش ضربه میزد.

لرزش دست هاش تمومی نداشت، همه چیز بی اختیار بود صدای تپش های قلبش رو مثل اون شب میتونست واضح بشنوه.
دوباره همون سرمای منزجرکننده به تمام وجودش رخنه کرده بود.

Bloody Painting [L.S][Z.M]Where stories live. Discover now