Hii👋🏻من چه شرط بزارم چه نزارم یچیزه😂 از این به بعد هروقت دلم خواست اپ میکنم پس اگر قسمت اخرو سال دیگه اپ کردم تعجب نکنین.
~~~
صبح بود که در خونه محکم زده میشد و مدام زنگ در به صدا در میومد.
کسی که پشت در بود خیلی عجله داشت و هری رو از خواب بیدار کرده بود. دیروز که اومده بود خونه ی گری خوابید و حالا صبح زود بود که بیدار شده بود.
تقریبا یک روز کامل رو خوابیده بود!
از سر جاش بلند شد و با خمیازه ای به سمت در خونه رفت.
-گری...چرا درو باز نمیکنی؟
اما جوابی نگرفت و تصمیم گرفت خودش در رو باز کنه.
با باز کردن در و با دیدن شخصی که پشت در بود جا خورد و با تعجب چشم هاش گشاد شد.
دستش ناخوداگاه لرزید و ترس تمام وجودش رو گرفت.
-سلام، شما اقای استایلز هستین؟
-نه!
پلیس که پشت در بود با شک به قیافه ی ترسیده ی پسر نگاه کرد و نزدیک تر اومد. هری با تعجب به نزدیک تر شدن مرد یک قدم عقب رفت و تک خنده ای زد.
-چیشده؟
پلیس جلو تر اومد و اروم دستش رو روی قلب پسر گذاشت.
قلبش دیوانه وار میکوبید و صداش واضح بود!
-پس چه توضیحی برای کوبش قلبت داری اقای جوان؟
-من...من فقط تا الان پلیس از نزدیک ندیدم نمیدونم باید چه جوابی بدم.
پلیس با تردید از پسر فاصله گرفت و کمی با شک به پسر نگاه کرد.
-باشه...پس مزاحمتون نمیشیم.
هری اب دهنش رو پایین فرستاد و بعدش در رو بست و به در تکیه داد و چند بار نفس عمیق کشید.
-خدای من...
اون لعنتی میدونست کجاست. لویی میدونست کجاست و پلیسا رو خبر کرده بود تا بیان بگیرنش.
-عوضی...ازت متنفرم.
دوباره با صدای در کوبش قلبش رو احساس کرد و اینبار نتونست سریع درو باز کنه.
-اینبار حتما لوییه. خدای من، باید از اینجا برم.
بغض گلوش رو گرفت و باعث شد گریه کنه که در دوباره به صدا اومد.

YOU ARE READING
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fanfiction-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...