"Part10"

1.6K 266 1.1K
                                    


Hi 👋

چپتر قبل به شرط نرسید ولی خب من اپ کردم
کامنت و ووت نمیدین راحتین؟😂
من چه شرط بزارم چه نزارم هیچ فرقی نمیکنه انگار...ووت نمیدین خب حداقل کامنت بدین و اینکه اونایی که هی میگفتن اپ کن اپ کن کجا رفتن؟!

بیخیال مهم نیست
مهم اینه که این پارت طولانی ترین پارت بلادی پینتینگه و همش لریه امیدوارم دوسش داشته باشین این پارت اینقدر حذف کردم نوشتم که اخرش شد این نمیدونم چرا اینقدر حساس شدم سر نوشتن این پارت
12000 words

~~~

انگار هرچی بیشتر راه میرفت هوا سرد تر میشد...سرمای سوزناکه زمستون زخم خون الودش رو خشک کرده بود و خون ریزیش تقریبا بند اومده بود و درد بازوش رو بی حس میکرد البته فکر میکرد که بی حس شده چون هری از سوزش درد دستش لذت میبرد و بی حس شدن برای هری به معنای عادت کردنش به درد بود.

اگر میدونست این همه راه رو باید پیاده بره تا به جایی برسه هیچوقت اینقدر زود و احمقانه تصمیم نمیگرفت...اینقدر سریع احساساتش در هم مختل شده بود که بدون فکر فقط میخواست جایی بره که ازادانه بتونه درد هاش رو حس کنه بدون اینکه بخواد اشک هاش رو مخفی کنه بدون اینکه با هر کاتش مراقب این باشه که کسی اونارو نبینه...بزرگ ترین دلیلش برای زودتر مستقل شدنش این بود که بتونه حریم شخصی خودش رو داشته باشه،بدون اینکه برای هر کاریش بخواد جواب پس بده.
همیشه مادرش جوری رفتار میکرد انگار تازه ۸سالش شده و انتظار داشت هیچوقت اتفاق بدی برای پسرش نیوفته...اصلا مگه امکان داره زندگی کرد بدون اینکه زجر بکشی،مگه میشه همیشه بدون دردسر باشی...

هری نگاهش رو به جاده داد، هیچ ماشینی توی راه نبود...اگر بود هم سوار شدن با ماشین های بین راهی میتونست خیلی خطر ناک باشه...
جاده بین درخت های کاج تا نقطه ی دورادور امتداد داشت...یک ساعتی بود که هرچی میرفت به هیچ جایی نمیرسید.

گرفتن ساکش با دست راستش داشت خسته کننده میشد حالا هردو دستش رو انگار حس نمیکرد.
و از دردی که توی پاهاش احساس میکرد معلوم بود نوک پاش زخمی شده چون کفشی که پاش بود برای پیاده روی نبود،اون نمیدونست برای برگشتن مجبوره پیاده بیاد.

Bloody Painting [L.S][Z.M]Where stories live. Discover now