ووت و کامنت یادتون نره~~~
یک عشق دیگر در دنیا اتفاق افتاده و دایره شکسته شد اما در مرگ تولدی دوباره نهفته است و همانند تمام عشاق و افراد غمگین من هم یک قاتلم...
خودت رو بشناس و خودت رو به گند بکش تا الان اینکارو کردی؟
زندگی گرده الگو ها، امور روزمره، چرخه خود ازاری تا زمانی که اختلالی که همیشه منتظرش بودیم بیاد وسط و این چرخه رو بشکنه با یک ادم اشتباه با یک مسیر اشتباه قدم زدن در کوچه پس کوچه های خیال گمراهت...
مرگ اخلاقیات را اعلام میکند خود بیانی حقیقی مهار نشده بیان خود بدون سانسور...لویی خسته نبود فقط از هرلحظه مشتاق تر بود میخواست اون شاهزاده رو ببینه و به دستانش بوسه ایی تقدیم کنه.
جابجای بدنش رو بوسه بکاره تا مالکیتش بر روی جسمش و بعد روحش رو در قالب تابلو و مجسمه هاش به نوعی دیگه مال خودش کنه.
اون به این که بخواد کسی رو با ابزار برنده ش نقاشی کنه که تنها رنگش رنگ خونشه به اوج لذت میرسه.
نه با خون بلکه با احساس جدیدی که درش بوجود اومده بود این عشق نبود برای لویی کلمات در قالب حرف ها بیان نمیشد...
برای اون احساسات رنگ و بوی تازه ایی داشتند همیشه به نوعی دیگه و شکل دیگه .
لویی عشق نمیشناخت دوست داشتن براش معنی نداشت هرچه بود بو و رنگ بود .
رنگ رنگ رنگ طیف های رنگی احساساتش را بیان میکرد تو میخوای کلمه از اون بشنوی؟ اما اون کاری میکنه که به تماشای رنگ ها بشینی.
بازی اون با مرگ بود نه چوبی به روی میز بیلیارد...
بازی با رنگ ها که در قالب انسان در میان و با چشمان از حدقه در اورده اشان با تو حرف میزنن.
چشم های کور هری میتونست جواب تمام احساسات لویی رو بده؟!
این چرخه زندگی پسر رو غمگین میکنه
دلسردش میکنه افسردش میکنه...
البته شاید روزی با نامه لویی برانگیخته بشه و توی مرکز دایره اون بیوفته و چرخه ش رو بشکنه و بووم شکسته بشه...اونوقت چیمیشه؟!هری از خونه خارج شد و وارد حیاط شد موهاش رو به سمت بالا سوق داد و در صندوق پستی رو باز کرد نامه های که براش اومده بودن رو یکی یکی برداشت. دوتا از نامه ها از طرف برادرش بودن ولی نامه ی دیگه براش اشنا نبود.
ابروهاش روخم کرد و به نشانه تعجب بالا برد سرش رو کج کرد و کمی توی فکر فرو رفت انگار که اون نامه از یک مرد یا خانومی از مقامات بالا رتبه بوده باشه تزیین روش و جنس کاغذ همین رو به هری میفهموند.

YOU ARE READING
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fanfiction-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...