"Part6 Letter6"

1.4K 305 163
                                    

ووت و وکامنت یادتون نره

~~~

سرخی او از درونش نشأت میگیرفت
خشم ،عصبانیت، احساسات
همه ی کلمات به رنگ سرخ و همه ی رنگ ها در رنگ سرخ تجمع می یافت
قدرت تخیلش داشت بیشتر میشد.

اون نمیخواست بیشتر از این آسیب ببینه تا قدرت تخیلش بیشتر بشه
نمیخواست با احساساتش بازی کنه
اما درد  وجودیتش رو عمیق تر بیان میکرد
احساساتش فراگیر تر میشد
کلماتش کمتر میشد
و کمتر میتونست حرف بزنه
آرامش میخواست.

این دنیای جدیدی که در اون زیبایی پیدا نکرد
در اون مهربانی و آرامش پیدا نکرد
اون یقین داره که دنیای دیگه جای بهتریه
امروزش دیروزش و فردا با اندوه و کمی ترس همراهه.

لیام اشک میریخت و توی خودش جمع شده بود. سرمای زمستون داخل مغز استخونش نفوذ کرده بود. به جلو حرکت میکرد و نمیدونست باید کجا بره. سرما مثل غم، ریشه های قلبش رو میسوزوند... کاشکی میمرد و این همه زجر رو تحمل نمیکرد. مردن همیشه براش یه آرزوی دور بود. یه خواهش از خدایی که نمیدونست حتی وجود داره که اون رو ببینه یانه!

غم هاش کنج قلبش پرسه میزدن تا شاید درمانی پیدا کنن، ولی درمانی نبود. وقتی کسی از دردای اون خبر نداشت، به اون اهمیت نمیداد.

هرکس از بیرون اون رو میدید بهش غبطه میخورد... لیام حالا همه چی داشت غیر از یه چیز... خودش.

کلکسیونی از بهترین ماشینای دنیا، چندتا خونه و ویلا توی منطقه های مختلف، کارتای اعتباری بی نهایت و بزرگترین و مهم ترین چیزی که داشت و اون باعث شده بود که تا الان زنده بمونه، بهش احترام بزارن و مثل شاهزاده زندگی کنه، اسم زین بود.

از وقتی قبول کرد، یعنی زین اون رو به زور به عنوان معشوق خودش به مافیا معرفی کرد، زندگیش توی دستای زین افتاد.

زین همه چیز لیام رو تعیین و انتخاب میکرد. کی بخوره، کی بخوابه، کی نفس بکشه.

اون هیچ اختیاری از خودش نداشت...هیچی.

درسته، زین بهش همه چیز داده بود، لیام هیچ نگرانی مالی برای خودش و خانوادش نداشت ولی در عوض شده بود سگ دست آموز اون.

کسی که توی یه بشکن زدن میتونست جوری لیام و خانوادش رو از روی زمین محو کنه که انگار هیچوقت وجود نداشتن.

لیام ناراحتی از بابت مردن خودش نداشت، ولی خانوادش... نمیتونست بزاره اونا بخاطرش از بین برن.

لیام از همه چیز زین خبر داشت، زین طوری لیام رو توی مشتش داشت که هیچ ترسی از فاش شدن رازهاش توسط اون نداشت. چون لیام هرچی بیشتر ازش میفهمید، بهتر متوجه میشد که حتی اگه خودش هم خودکشی کنه، اون دنیا هم قرار نیست زین رهاش کنه.

Bloody Painting [L.S][Z.M]Where stories live. Discover now