"Part39"

730 198 117
                                    


Hiii👋🏻

حالتون چطوره؟؟ این قسمت رو زودتر اپ کردم ولی خب به اندازه ی پارت های قبل نیست یکم کوتاه تره اما بهرحال باید اینجوری نوشته میشد.‎

مدتی شرط ووت نداشتیم. کامنت ها هم که خیلی کمه پس میتونین این پارت رو به 70 ووت برسونین؟؟
پارت ها بیشتر از صد تا ویو داره فکر نکنم 70 تا ووت چیز عجیبی باشه.

~~~

شاخ و برگ هارو کنار زد و جلو تر رفت تا به جاده برسه. اون نیم ساعت بود که توی جنگل بود و هنوز جاده ای پیدا نکرده بود.

هنوز باورش نشده بود که ازاد شده. اون دیگه کنار لویی نبود. نمیدونست این بهتر از گم شدنه یانه اینکه هنوزم زنده میمونه یانه. نمیدونست که ارزشش رو داشته یانه.

چند ساعت پیش دوباره با خنجری که جفری توی قفس اورده بود تلاش کرده بود در رو باز کنه و بعد از نیم ساعت موفق شده بود قفل رو بشکنه.اما هنوز باورش نشده بود که از اون کلبه ی لعنتی فرار کرده.

از درخت بزرگی کنار رفت و به جاده ی خاکی رسید. جلو تر رفت و جاده ای رو از نزدیک دید.

نمیدونست که به کدوم سمت بره اما با دیدن یک تابلو که لندن رو نشون میداد به همون جهت رفت.

با دیدن فروشگاه بین راهی خواست به سمتش بره که با به یاد اوردن اون اتفاق توی راه متوقف شد.

یادشه وقتی که به این فروشگاه رفته بود و با کسی اشنا شده بود، اون لعنتی بهش تجاوز کرد توی راه و بهش اسیب زد.

با به یاد اوردن اون اتفاق اخمی کرد و از کنار فروشگاه رد شد. اصلا نمیخواست بره اونجا. اخرین بار براش اتفاق بدی افتاده بود.

~~~

نیم ساعتی بود که به شهر رسیده بود و حالا روی صندلی نشسته بود و مدام به ساعت زل میزد. کی میخواست اون پسر بیاد؟ اون همیشه زودتر از بقیه ی شاگرد ها میومد و حالا انگار کمی نسبت به روزای قبل دیر کرده بود.

-گری...لطفا بیا.

هری با خستگی گفت و دستی روی صورتش کشید. چقدر خسته بود. چقدر ضعیف بود، چقدر ناامید بود.

Bloody Painting [L.S][Z.M]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon