Mr.bloody rose

466 75 17
                                    



-اگر حافظه‌ام رو از دست بدم برای اینکه به یادت بیارم چه خاطره ای از خودت برام تعریف می‌کنی؟

مقدمه‌ی کوچکی که از کتاب رو خوند، نیم نگاهی به روبروش انداخت.

به‌ندرت توجه‌ی اون مرد رو می‌تونست هنگام کتاب خوندن جلب کنه.

زمانی که متوجه شد داره بهش نگاه می‌کنه، دو طرف کتاب رو گرفت و اون رو نیمه بسته تکیه گاه چونه‌ش گذاشت.

شخص روبروش همزمان که کتاب توی دستش بود، صحفه‌ی بعدی رو ورق زد بدون اینکه ارتباط چشمیشون رو قطع کنه.

-یک هفته و سه روزه...

-که از وقتی که همدیگه رو دیدیم میگذره.

هری جمله‌ی مرد رو ادامه داد، سرش رو کمی کج کرد و لبخند ارومی زد، منتظر جواب مرد موند.

-ما توی کافه‌ی کوچیکی که صندلی های اندکی برای نشستن داره، یک میز رو باهم مشترک میشیم، به شرطی که مزاحم کتاب خوندن همدیگه نشیم.

مرد سیگار کوباییش رو بین ورقه‌ی بعدی کتابش گذاشت که می‌خواست ادامه‌ش رو بخونه.

-هروقت که اینجا می‌بینمت دنبال یک میز خالی می‌گردی، نمیخوای دوباره روبروی من بشینی و با بوی قهوه‌ی تلخ و سیگار برگ یکی بشی.

Bloody Painting [L.S][Z.M]Where stories live. Discover now