Hi 👋از اینکه تو یروز به شرط رسوندین خب پشمام ممنونم ازکسایی که کامنت میزارن و ووت میدن و نظرشون رو صادقانه میگن
واقعا شما نمیدونین وقتی احساس واقعیتونو به فف میگین چقدر باعث کمک نویسنده میشه و چه تاثیری توی قلمش داره و چندین پله بیشتر میتونه بفهمه که داره چیکار میکنه و به خودش بیشتر
مطمئن میشه:)از این قسمت نهایت لذت رو ببرین چون قراره ی خبر مهم که ممکنه ناخوشایند باشه رو اخر چپتر بگم
برای این قسمت شرط نمیزارم ولی لطفا همون بالای 500باشه و ووت رو حتما بدین❤️
6000 words
~~~
به درختی که زیرش شب های زیادی وقتش رو میگذروند نگاه کرد. همونجایی که دلتنگی وجودش رو میگرفت و حسرت گذشته ی معمولیش رو میخورد.
اینقدری توی تاریکی این دنیای کثیف فرو رفته بود که گذشته ش رو داشت به فراموشی میسپرد.
زین بدون این که متوجه شده باشه پسر رو توی منجلاب بدبختی رها کرده بود.
همه ی این ها قبل از این بود که به این زندگی عادت کنه و سعی کنه بخش تاریک زندگیش، زین رو بپذیره.
اون دیگه پذیرفته بود و حالا نمیتونست زیبایی های قدیمی رو حتی بخاطر بیاره.
قبلا وقتی هنوز توی عمق اتفاقات پیش روی نکرده بود حداقل میتونست با بخاطر اوردن قدیم احساساتش رو زنده کنه و فکر کنه وجود دارن ولی دیگه همین هم ازش گرفته شده بود. بدون اینکه متوجه شده باشه...
اون سایه های رنگین زندگیش رو به یاد داشت، حالا توی تاریکی بود و میخواست رنگین کمون زندگیش رو بزور زنده کنه.
لیام شک داشت که بتونه باز همون پسر معصومی باشه که در هر شرایط باز هم میتونست زندگیش رو به قشنگی بگذرونه.با خواهرش، کارن و اشلی...

YOU ARE READING
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fanfiction-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...