[بعد از دوروز]چند ساعت پیش به نایل زنگ زده بود تا بیاد ببینش و حالا کنار دریاچه ای ایستاده بودن و با سکوت به اطراف زل میزدن. همه ی ماجرای چند روز قبل رو به نایل گفته بود و باعث شده بود هردو توی فکر برن.
اما بعد از چند لحظه نایل چند قدمی به سمت دریاچه برداشت و سکوت رو شکست.
-حالا میخوای بری کلبه؟
-نه!...میرم روستای مامانم.
نایل با کلافگی دستی توی موهاش کشید و بعد از اینکه به دریاچه نگاه کوتاهی انداخت گفت...
-ولی این یه ریسکه... میخوای بری روستای مادرت ولی بعدش که چی؟ تو فکر میکنی لویی ولت میکنه؟؟
-من به اون کلبه نمیرم. قسمت به قسمتش پر از عذاب و تیرگیه. نمیتونم اونجا موندن رو تحمل کنم.
هری سرشو به حالت کلافه ای تکون داد و سنگی که زیر پاش بود رو توی دریاچه پرت کرد.
-هیچوقت نفهمیدم چرا از زجر دادنم خوشش میومد. بعضی موقع فکر میکنم...اصلا هیچوقت دوسم داشته؟ اون اولاش خیلی خوب باهام رفتار میکرد جوری که با لطافت لمسم میکرد و منو به سر قرار های رمانتیک میبرد. هنوز اون شبی که منو به گالریش دعوت کرده بود و میز شام رو اونجا چیده بود رو به یاد دارم. لحظه ورودی که با شنیدن صدای پیانو شروع شد. من باید از همون صدای پیانو جوری که نواخته میشد، جوری که تابلو ها خودشون رو نشون میدادن و جلوه گر مرگ بودن، جوری که مرموز بود و همه ی حرف رو نمیزد...من باید میدونستم اون چه ادمیه. ولی مگه من همون ادمی نبودم که وقتی شک داشتم اون یه قاتله به بازی باهاش ادامه دادم و وارد کلبه شدم؟ اگر من الان اینجام بخاطر خودمه.
نایل تک خنده ای زد و برگشت تا به هری نگاه کنه. اون اعتراف کرده بود که مقصر خودشه درحالی که پذیرش این اتفاق اصلا فرقی به حالش نمیکرد.
-تو فکر میکنی اگر زودتر میفهمدی و به بازی با اون پایان میدادی اون تورو رها میکرد؟ بهش میگفتی که رابطه تمومه و اون میگفت متاسفم اگر بد پیش رفت پس خداحافظ؟؟
نایل اخر حرفش دستش رو بالا اورد و بای بای کرد. بعدش دوباره تک خنده ای زد و جلو تر قدم برداشت.
-اون تورو سر به نیست میکرد. از همون لحظه ای که باهاش کات میکردی تا همین امروز روزی یک بار با چاقوی میوه خوری تیکه ای از پوستت رو میکند تا جایی که به صورتت برسه و در اخر مثل ی اسکلت باقی بمونی. اینکار رو تاجایی ادامه میداد که خودت خودکشی کنی. پس نگو که اگر کات میکردی و وارد بازی باهاش نمیشدی اون تورو رها میکرد چون این فکر منطقی نیست. من از لحاظی تورو تحسین میکنم که به بازی با شیطان ادامه دادی و توی حمام خون باهاش رقصیدی. اگر تا الان زنده ای بخاطر اینه که تو موفق شدی کاری کنی که لویی نخواد تورو بکشه. این از سر شانس بوده یا منطق خودت دیگه به من مربوط نیست در هر حال تو پا جای رد پای درستی گذاشتی...
ESTÁS LEYENDO
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fanfic-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...