Hi👋🏻کامنتای چپتر قبل حتی به صد هم نرسید خیلی تعجب کردم چرا بنظرتون کامنتا کم شده قسمت مشکلی داشت دوسش نداشتین؟ این قسمتای اخر لطفا کامنت بزارین خوشحال بشم🥺❤️
الان که دقت میکنم لاس وگاس زودتر به شرط میرسه تا بلادی چطور؟ بلادی رو کمتر دوست دارین؟🤔
بهرحال، این قسمت اسمات زیام داریم زیام شیپرا کجان؟؟
امیدوارم از این قسمت خوشتون بیاد ✨❤️60 votes
3100 words~~~
[ به قطره های باران، چکیده بر شیشه های خانه ات گوش بده. وقتی که پایین تر میاد و با رنگ خون یکی میشود. این رنگ زندگی من است.
اشک و خون. چیزی بود که زندگی به من نشان داد.
همان زندگی که در ان زندان شدم و قدرت اعتراض را ندارم.همان زندگی که شرط اولش شجاعت بود و من ان را نداشتم.
همان زندگی که ان را به عشق باختم و حالا بازنده ای بیش نیستم.عشق انتقام گر سختی بود که زندگی به من نشان داد.]
ریشه هاش هنوز بهم وصل بود. ریشه ها هنوز خوشحال بودن و لبخند بر روی لب داشتن.
خورشید نورش خونین بود و مرگ رو بازتاب میکرد. نورش زیر پوست هم میدرخشید.ریشه ها هنوز بهم وصل بود و دست در دست هم مرگ رو احساس میکردن. اما هنوزم میتونستن خوشحال باشن و زندگی کنن.
ریشه ها داشتن مرگ رو زندگی میکردن درحالی که برگ های اسیب دیدشون رو در دست داشتن.
در حالی که برای اسیب برگ هاشون اشک خون میریختند.ریشه ها هنوز زنده بودن، نور داشتن و روشن بودن.
ریشه ها به زمین وصل بودن.شاخه ها در دست بی جان فرو رفته بودن و بجای برگ، چشم های سبزی رو توی خودشون رشد داده بودن.
چشم ها لبخند بر لب داشتن و میخندیدن. اون ها از مرگشون راضی بودن. مرگشون جاودانه بود و هنوز نفس میکشیدن.
تابلوی چوبی به زمین تکیه داده بود و شاخه های درخت ازش اویزون بودن. این تا جایی امتداد داشت که توی یک دست فرو رفته بودن.
STAI LEGGENDO
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fanfiction-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...