Hi👋🏻ووتا فقط به شرط رسیده بودن پس منم اپ کردم گفتم منتظرتون نزارم.
قسمت بعد و حتی قسمت بعدشم امادس پس به خودتون بستگی داره کی بخونیدش.48 votes
400 comments
3600 words~~~
خواست سر جاش جابه جا بشه و طرف دیگه ای از تخت بخوابه که سنگینی چیزی رو روی سینش احساس کرد با همون چشم های خواب الودش خواست کنارش بزنه اما نتونست و تسلیم شد.
چشم هاش رو کمی از هم باز کرد. اون لویی بود که روش خوابیده بود؟ موهاش توی صورتش بود و نفس نمیکشید.
با ترس از خواب پرید و با تشخیص ندادن لویی و به جاش شخص دیگه ای بسرعت اون رو از روی خودش کنار زد و با ترس کنار تخت خودش رو جمع کرد.
نگاه ترسیده و خواب الودش رو به مرد داد، اون کاملا لخت بود و هیچ چیزی دورش نبود.
اون پیش ی مرد غریبه خوابیده بود، تا جایی که بیاد داشت کنار لویی بود. از کنار تخت فاصله گرفت و به سمت مرد رفت اون بی حرکت به پشت خوابیده بود و دست هاش بی جون کنارش افتاده بودن.
بازوش رو گرفت و اروم برگردوند ولی با صورت خونی و پر از زخمش رو برو شد.
از گردنش خون جاری بود و نفس نمیکشید.
با ترس ازش فاصله گرفت خواست از روی تخت بیرون بیاد که پاش به لبه ی تخت محکم برخورد کرد و روی زمین افتاد.پشت سرش صدای خنده ی اشنایی رو شنید.
سرش رو برگردوند و انتهای اتاق لویی رو دید که روی صندلی نشسته و داره تماشاش میکنه.نگاه لرزونش رو بین اون مرد مرده و لویی چرخوند، هیچ ایده ای نداشت که چرا باید بعد از خواب با این صحنه روبرو بشه.
زبونش از ترس و شوکی که بهش وارد شده بود گرفته بود و نمیتونست حرفی بزنه. میخواست فریاد بزنه و بپرسه این مرد چرا این شکلیه. لعنت بهش اون تا الان ی مرده رو از نزدیک ندیده بود.
اما فریاد هاش پشت لب هاش خاموش شدن و اجازه ی حرف زدن رو بهش نمیدادن.
لب هاش از ترس میلرزیدن و فکش روی هم با اظطراب تکون میخورد، سرش رو از شدت لرز نمیتونست محکم و ثابت نگه داره. انگار همه چیز روش فشار میاوردن و قدرت انجام کمترین کاری رو ازش میگرفتن.
-صبحت بخیر دارلینگ.
لویی با لبخند روی لب هاش هری رو مخاطب خودش قرار داد.
هری نمیتونست به اون صحنه ی چندش اور، به اون مرد نگاه کنه.
سر تا پای مرد خونی بود و تخت هم حالا به رنگ خون اغشته بود.
VOUS LISEZ
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fanfiction-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...