تیزر بلادی پینتینگ رو براتون توی کاور گذاشتم حتما ببینینش و بعدش میتونین دوباره پلی کنین و این قسمت رو همراه با اهنگ بخونین.
امیدوارم این قسمت هم دوست داشته باشین این قسمت بیش از ده بار ادیت شده.
برای قسمت اخر کامنت زیاد بزارین این قسمت اخره:)))
6500 words
~~~
امروز وقتی بود که میرفت خونه مادرش، روستایی با اب و هوای خوب و دوست داشتنی. همینطور دریاچه های قشنگ و تپه های بلند.
وقتی که سنش کمتر بود لذت زیادی از اون روستا میبرد اما الان، همه چیز تغییر کرده بود. زندگی براش سخت پیش رفت و این سختی تغییرش داد.
لویی زیادی باهاش بد تا کرده بود و الان اینی بود که تبدیل شده بود.
لویی حالا به شخص جدیدی تبدیلش کرده بود و از تبدیلش راضی بود. میتونست قسم بخوره که وقتی بهش نگاه میکنه و شاهکارشو میبینه میدونه که ی تابلوی خیره کننده رو درست کرده.
تابلویی که بدون ذره ای رنگ درست شده بود. این تابلو بدون رنگ، رنگ امیزی شده بود. قلمش همون رز های خونین بود و رنگ هاش احساسات پوج و بیهوده ش.
اون به چی تبدیل شده بود؟ یک هیولا یا یک ادم بیهوده؟ کسی که هیچ حسی نداره و از همه چیز خسته شده؟
اون به ادمی تبدیل شده بود که تابلوی نقاشیش جز تیرگی رنگی نداشت. روحش دست اموز افکار بی رحم مرد چشم ابی بود.
اگر یک ساز بود پیانو میشد و صداش دلهره اور و ترسناک بود چون اون پیانو از داخل خراب بود و داخلش جونی نداشت که نواخته بشه و میتونست قول بده که کلید ها به سختی تکون میخوردن به سختی و با خستگی.
اگر خونه بود میشد یک کلبه ی خرابه که فقط بوی زننده ی یک جسد داخلش پیچیده.
اگر میخواست بین جنگل اقیانوس و اسمون یکی رو انتخاب کنه میشد یک جنگل سوخته که هر ثانیه یکی از درخت های کاجش میوفتاد و توی اتش میسوخت.
هری به یک قبر خالی تبدیل شده بود قبری که هیچ نوری به سمتش تابیده نمیشد، یک قبر خالی از احساس و بدون جسد. چون که جسدی نبود و جسدش سوخته بود و فقط ازش خاکستر مونده بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fiksi Penggemar-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...