از وقتی که به اتاقش برگشته بود هیچکاری نکرده بود و فقط به یک جا خیره شده بود. زین هربار با تعجب بهش نگاه میکرد نمیدونست چه بلایی سرش اومده.چند باری حتی ازش پرسید چیشده اما فقط هری با سکوت و نگاه عجیبی بهش زل میزد.
-رفیق تو ترسناک شدی. تا الان اینجوری ندیده بودمت.
زین دوباره گفت و یک پاش رو روی پاش انداخت. هری اب دهنش رو پایین فرستاد و چشم هاش رو بست و نفس لرزونی کشید.
-نمیدونم چرا یک ساعته اطراف زندان خالی شده همه رفتن حمام زندان. تو یک ساعت پیش اونجا بودی درسته؟
هری سرشو تکون داد و با همون نگاهش به زین زل زد و لبش رو تر کرد و بعدش حرفی که میخواست همون یک ساعت پیش بزنه رو به زبون اورد.
-من...جان رو کش-کشتم.
با لحن جدیدی گفت و به زین با حالت خنثی ای نگاه کرد. زین با تعجب سرش رو بالا اورد و به هری نگاه کرد. تعجب کرده بود که هری حرف زده.
-چی؟؟ تو... تو داری حرف میزنی؟
-من ادم...کش-کشتم!...
زین سرش رو ناباورانه تکون داد و به پسر نزدیک تر شد.
-تو چی؟
هری سرش رو توی دو دستش پنهان کرد و پاهاش رو توی خودش جمع کرد.
-من...من....
هری یکدفعه از روی تختش پایین اومد و به زین نگاه کرد که روی چهارپایه نشسته بود.
یک خط صاف رو طی کرد و بعد دوباره دستش رو روی پیشونیش گذاشت.
-این...این درس-درست نی-نیست!...
هری ایستاد و به زمین نگاه کرد بعدش دوباره روی زمین خودشو انداخت و دو پاشو توی خودش جمع کرد.
-این-اشت-اشتباهه.
ایندفعه با استرس سرشو توی دستش گرفت و خودشو تکون میداد انگار که بهش حمله ی عصبی دست داده باشه.
عصبی چندبار زد توی سرش و هق هق خشکی از گلوش بیرون اومد.
زین وقتی دید هری مثل دیوونه ها داره میزنه توی سر خودش سریع از سر جاش بلند شد و به سمتش رفت. دو دستشو محکم گرفت تا تکونش نده.
-هی...هی باتوام.
هری خواست دوباره تلاش کنه و خودشو بزنه که زین با صدای بلندی فریاد زد.

CZYTASZ
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fanfiction-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...