"Part48"

887 204 458
                                        

از وقتی که به اتاقش برگشته بود هیچکاری نکرده بود و فقط به یک جا خیره شده بود. زین هربار با تعجب بهش نگاه میکرد نمیدونست چه بلایی سرش اومده.چند باری حتی ازش پرسید چیشده اما فقط هری با سکوت و نگاه عجیبی بهش زل میزد.

-رفیق تو ترسناک شدی. تا الان اینجوری ندیده بودمت.

زین دوباره گفت و یک پاش رو روی پاش انداخت. هری اب دهنش رو پایین فرستاد و چشم هاش رو بست و نفس لرزونی کشید.

-نمیدونم چرا یک ساعته اطراف زندان خالی شده همه رفتن حمام زندان. تو یک ساعت پیش اونجا بودی درسته؟

هری سرشو تکون داد و با همون نگاهش به زین زل زد و لبش رو تر کرد و بعدش حرفی که میخواست همون یک ساعت پیش بزنه رو به زبون اورد.

-من...جان رو کش-کشتم.

با لحن جدیدی گفت و به زین با حالت خنثی ای نگاه کرد. زین با تعجب سرش رو بالا اورد و به هری نگاه کرد. تعجب کرده بود که هری حرف زده.

-چی؟؟ تو... تو داری حرف میزنی؟

-من ادم‌...کش-کشتم!...

زین سرش رو ناباورانه تکون داد و به پسر نزدیک تر شد.

-تو چی؟

هری سرش رو توی دو دستش پنهان کرد و پاهاش رو توی خودش جمع کرد.

-من...من....

هری یکدفعه از روی تختش پایین اومد و به زین نگاه کرد که روی چهارپایه نشسته بود.

یک خط صاف رو طی کرد و بعد دوباره دستش رو روی پیشونیش گذاشت.

-این...این درس-درست نی-نیست!...

هری ایستاد و به زمین نگاه کرد بعدش دوباره روی زمین خودشو انداخت و دو پاشو توی خودش جمع کرد.

-این-اشت-اشتباهه.

ایندفعه با استرس سرشو توی دستش گرفت و خودشو تکون میداد انگار که بهش حمله ی عصبی دست داده باشه.

عصبی چندبار زد توی سرش و هق هق خشکی از گلوش بیرون اومد.

زین وقتی دید هری مثل دیوونه ها داره میزنه توی سر خودش سریع از سر جاش بلند شد و به سمتش رفت. دو دستشو محکم گرفت تا تکونش نده.

-هی...هی باتوام.

هری خواست دوباره تلاش کنه و خودشو بزنه که زین با صدای بلندی فریاد زد.

Bloody Painting [L.S][Z.M]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz