"Part34"

915 205 254
                                        


Hi👋🏻

امیدوارم حالتون خوب باشه. این هم از قسمت 34 امیدوارم ازش لذت ببرین.

لطفا کامنت و ووت یادتون نره اخرای داستانه.

3000 words

~~~

[تنها در مزرعه گمشده، در انتهای گندم زار تابلو ای به تصویر دریاچه اما به رنگ خون...کسی در ان غرق شده؟

کسی در ان غرق شده بود؟ من نفس نفس زدن های کسی را شنیدم وقتی بیشتر و بیشتر داشت غرق میشد.

اما نجاتش ندادم، شاید مرگ گذری از این دنیای بی رحم بود که لیاقتش رو داشت.

شاید هم مرگ زیبا بود که میخواست غرق بشه.
شاید هم اونقدر گناهکار بود که میخواست با پاک شدن بمیره.

فشار ها تاثیر دارن، وقتی داری بیشتر و بیشتر توی خودت غرق میشی، اون موقع چه احساسی داری؟ هنوز هم میتونی نفس بکشی؟ هنوز هم میتونی امیدوار باشی؟
زندگی کردن یک احساس مبهمه، دنبال چیزی هستی که هیچوقت بهش نمیرسی، اما زندگی نکردن چی رو داخل خودش نگه داشته؟

شاید درد، همراه با کمی خون.]


دوباره مثل روز قبل بر اثر عادت کنار قفس نشسته بود و زانوش رو جمع کرده بود، دستش رو روی زانوش اویزون کرده بود و به اشک های نیومده ی اون پسر زل زد.

تا کی میتونست اینجا بشینه و هیچی نگه، درد بکشه و اعتراضی نکنه؟ تا کی میتونست درد رو تحمل کنه.

درد کشیدن ازش ی ادم جدید ساخته بود که فرق بین گریه کردن و خندیدن رو از یاد برده بود.

-عجیبه وقتی که داری میمیری هنوز امید داشته باشی.

جفری از گوشه ی قفس بلند شد و اروم قدم هاش رو به سمت در قفس کشوند. کنار هری که با قفس از هم جدا میشدن نشست و به دیوار تکیه داد.

-دنیا جای قشنگی نیست اما ارزش جنگیدن رو داره.

-اگر قشنگ نیست چرا باید براش بجنگی؟

هری با شنیدن حرف جفری تک خنده ای زد. زندگی هیچ زیبایی نداشت پس ارزش جنگیدن هم نداشت.

جفری نفسش رو با اهی بیرون داد و دو پاش رو توی شکمش جمع کرد سرش رو روی شونه هاش تکیه داد و به قسمت تاریک قفس زل زد.

Bloody Painting [L.S][Z.M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora