با حس سوزش صورتش از خواب بیدار شد،دیگه گرمای دستای زین کنارش نبود. نفسی از سر آسودگی کشید و آروم و خوابالود روی تختش نشست تا لود بشه.بدنش هنوزم درد میکرد و مطمئن بود جای اون مشت و لگدا الان کبودن.
هنوز دستیارش توی اتاق نبود پس زود بیدار شده بود.
با احتیاط و به سختی از جاش بلند شد و چشماشو از روی درد بست.
کمرش بشدت درد میکرد و این بلند شدن رو براش سخت میکرد.چشماشو باز کرد و خواست از اتاق بره بیرون که چشمش به جعبه ای روی استند کنار تخت خورد.
جعبه چرم مشکی بود و لیام بعداز این همه مدت معشوقه ی بزگترین مافیای آمریکا بودن میدونه اون چرم، چرم اصله و چیزی که داخلشه قطعا جزوه تاپ تن دنیاست.جعبه رو برداشت و درشو باز کرد. داخل جعبه چاقوی ضامن دار سیاهی خودنمایی میکرد.
با ابروهای بالا رفته چاقو رو برداشت و مارک حک شده ی روش رو خوند.ویکتورینوکس
چشماش با دیدن اون اسم گرد شد. دقیقا میدونست اون کمپانی متعلق به کیه و چه جایگاهی داره.
ماه پیش با کارل النسر، صاحب کمپانی سوئیسی ملاقات داشت و طی اون ملاقات فهمیده بود اون چاقوها جزوه بهترین چاقوهای دنیان، جنسشون از فولاد ضد زنگه و هیچ جوره مرگ ندارن.اون چاقوها قیمت بالایی دارن و اکثرا به مزایده گذاشته میشن . بطوری که آدمایی با زندگی سطح بالا هم نمیتونن به راحتی یکی از اینا داشته باشن.
خواست چاقو رو سرجاش بزاره چون فکر میکرد این حتما برای زینه ولی قبل از اینکه چاقو رو بگردونه کاغذی رو زیر جعبه دید.
کاغذ رو برداشت. تنها یه جمله با دست خط آشنایی روش نوشته شده بود و مخاطبش تنها یه نفر میتونست باشه،مخاطبی که اسمش لیام بود.با خوندن اون جمله لبخند عمیقی رو لباش ظاهر شد.
(دفعه ی بعد مراقب خودت باش)
لیام قبلا هم میدونست زین هرچقدرم بتونه لویی رو اذیت کنه ولی بازم در برابر لویی ناتوانه ولی الان دیگه مطمئن شد زین کاری نمیتونه بکنه.
اون حتی هنوز نتونسته بفهمه لویی با خواهرش چیکار کرده و لویی هر دفعه با جوابای سر بالا زین رو از سر خودش باز کرده بود.
پس حرفای دیروزش توی دستشویی فقط برای اذیت لیام بوده نه واقعیت.یه جورایی این هدیه فقط یه چاقو نبود، این یه پیام بود. پیامی که زین توش به تنها مخاطب زندگیش میگفت با اینکه گفتم دیگه ازت محافظت نمیکنم و اهمیتی برام نداری ولی فاک به همش تو هنوزم مهم ترین منی.
خب ادبیات و نحوه برخورد زین یکم متفاوت بود و لیام بعد این همه مدت دیگه به خوبی اصل موضوع رو میدونست.
YOU ARE READING
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fanfiction-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...