"Part8"

1.8K 287 221
                                    




با حس سوزش صورتش از خواب بیدار شد،دیگه گرمای دستای زین کنارش نبود. نفسی از سر آسودگی کشید و آروم و خوابالود روی تختش نشست تا لود بشه.

‏‎بدنش هنوزم درد میکرد و مطمئن بود جای اون مشت و لگدا الان کبودن.
‏‎هنوز دستیارش توی اتاق نبود پس زود بیدار شده بود.
‏‎با احتیاط و به سختی از جاش بلند شد و چشماشو از روی درد بست.
‏‎کمرش بشدت درد میکرد و این بلند شدن رو براش سخت میکرد.

‏‎چشماشو باز کرد و خواست از اتاق بره بیرون که چشمش به جعبه ای روی استند کنار تخت خورد.
‏‎جعبه چرم مشکی بود و لیام بعداز این همه مدت معشوقه ی بزگترین مافیای آمریکا بودن میدونه اون چرم، چرم اصله و چیزی که داخلشه قطعا جزوه تاپ تن دنیاست.

‏‎جعبه رو برداشت و درشو باز کرد. داخل جعبه چاقوی ضامن دار سیاهی خودنمایی میکرد.
‏‎با ابروهای بالا رفته چاقو رو برداشت و مارک حک شده ی روش رو خوند.

‏‎ویکتورینوکس

‏‎چشماش با دیدن اون اسم گرد شد. دقیقا میدونست اون کمپانی متعلق به کیه و چه جایگاهی داره.
‏‎ماه پیش با کارل النسر، صاحب کمپانی سوئیسی ملاقات داشت و طی اون ملاقات فهمیده بود اون چاقوها جزوه بهترین چاقوهای دنیان، جنسشون از فولاد ضد زنگه و هیچ جوره مرگ ندارن.

‏‎اون چاقوها قیمت بالایی دارن و اکثرا به مزایده گذاشته میشن . بطوری که آدمایی با زندگی سطح بالا هم نمیتونن به راحتی یکی از اینا داشته باشن.

‏‎خواست چاقو رو سرجاش بزاره چون فکر میکرد این حتما برای زینه ولی قبل از اینکه چاقو رو بگردونه کاغذی رو زیر جعبه دید.
‏‎کاغذ رو برداشت. تنها یه جمله با دست خط آشنایی روش نوشته شده بود و مخاطبش تنها یه نفر میتونست باشه،مخاطبی که اسمش لیام بود.

‏‎با خوندن اون جمله لبخند عمیقی رو لباش ظاهر شد.

‏‎(دفعه ی بعد مراقب خودت باش)

‏‎لیام قبلا هم میدونست زین هرچقدرم بتونه لویی رو اذیت کنه ولی بازم در برابر لویی ناتوانه ولی الان دیگه مطمئن شد زین کاری نمیتونه بکنه.

‏‎اون حتی هنوز نتونسته بفهمه لویی با خواهرش چیکار کرده و لویی هر دفعه با جوابای سر بالا زین رو از سر خودش باز کرده بود.
‏‎پس حرفای دیروزش توی دستشویی فقط برای اذیت لیام بوده نه واقعیت.

‏‎یه جورایی این هدیه فقط یه چاقو نبود، این یه پیام بود. پیامی که زین توش به تنها مخاطب زندگیش میگفت با اینکه گفتم دیگه ازت محافظت نمیکنم و اهمیتی برام نداری ولی فاک به همش تو هنوزم مهم ترین منی.

‏‎خب ادبیات و نحوه برخورد زین یکم متفاوت بود و لیام بعد این همه مدت دیگه به خوبی اصل موضوع رو میدونست.

Bloody Painting [L.S][Z.M]Where stories live. Discover now