"به بگایی جدید سلام کنید بعد وارد شوید با تشکر"~~~
نمیدونست بابت زنده موندن هری خوشحال باشه یا بخاطر آسیب هایی که پسر دیده از ناراحتی تا حد مرگ گریه کنه.
پس تنها کاری که کرد این بود که به سمت پذیرش بره و هری رو بعد از عملش ببینه. بعد از اینکه توی یکی از اتاق های کلاب پیداش کرده بود و از خونریزی داشت میمرد سریع به بیمارستان اورده بودش. در رو به سختی شکسته بودن ولی تونسته بودن هری رو بلاخره پیدا کنن. موقعی که پیداش کردن خون زیادی رو از دست داده بود.گری فکر نمیکرد که هری زنده بمونه. اما این بیشتر شبیه معجزه بود. اون پسر یکبار خودش سعی داشت خودش رو بکشه و دومین بار میخواست به قتل برسه.
اون شانسی هم داشت که اصلا بخواد زنده بمونه؟ دلش به چی باید خوش باشه؟ خودش بهش گفته بود که امید داشته باش و حالا خودش هم از پسر ناامید شده بود.
وقتی پیداش کرده بودن انگار شکنجه شده بود. زخم های زیادی روی گردن و بدنش بود که وحشتناک بنظر میرسید.
حتی از پشتش خون میومد، انگار بهش تجاوز شده بود. اگر زمان به عقب برمیگشت هرگز تنهاش نمیذاشت.
گری یجورایی خودش رو مقصر این اتفاق میدونست، کاشکی تنهاش نمیذاشت و این باعث نمیشد تا پسر زجر بشه، بهش تجاوز بشه و بعد بهش خنجر بزنن.
-هری استایلز. میرم ببینمش.
زن با تردید سرش رو بالا اورد و به پسر نگاه کرد.
-هری استایلز؟؟ مطمئنی؟
زن دوباره با تعجب پرسید و منتظر جواب پسر موند.
-بله.همون که چاقو خورده بود و بهش تجاوز شده بود. دیشب اومد به بیمارستان حالش اینقدر بد بود که حتی اسمش رو هم نتونستم بگم فقط سریع منتقل شد به اتاق عمل.
زن سریع با کسی تماس گرفت و نگهبان رو خبر کرد. گری با تعجب به زن نگاه کرد که داشت نگهبان رو صدا میزد.
-چه مشکلی پیش اومده؟؟
-ایشون یکی از مجرم های فراری هستن چند ماه پیش اسمشون به عنوان مجرم به بیمارستان گفته شده بود. به من دستور داده شده بود که به محض اوردن همچین شخصی به پلیس گذارش بدم. شماهم حق ندارین فعلا از بیمارستان خارج بشین اقا.
گری با تعجب به زن نگاه کرد و هیچی از حرفاش نفهمید یعنی چی اون یک مجرم فراری بوده؟ پس دلیل ترس های بی وقفه ی هری این بود؟ اینکه اصلا بیرون نمیرفت و از ادما میترسید بخاطر این بود؟

STAI LEGGENDO
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fanfiction-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...