Hi👋🏻زود به شرط رسوندین منم زود اپ کردم تا چند قسمت همینجوری اماده دارم پس به محض به شرط رسوندنتون من اپ میکنم.
شرط ووت برای این قسمت هم همون 60 نمیخوام سلیطه بازی در بیارم😂❤️.
داستان داره کم کم تموم میشه🥺 شهریور میشه یک سال که دارم اپ میکنم.
~~~
[اسوده خاطر میشویم فقط بخاطر انکه یک لحظه زندگی کنیم، یک لحظه سکوت کنیم و یک لحظه هیچ نگوییم تا نغمه های باران بر روی دوشمان غلت بخورند.
از عشق شکستن خوردمان همان مرگ زیبایی بود که بدست معشوق بهم خورد.
یک لحظه نگاه کردن در چشمان زیبایش برای سکوتم کافی بود، یک لحظه نگاه کردن در چشمانش باعث شد تا هیچ نگویم و فقط به رنگ ها عشق بورزم.
ابی هایش بی نهایت حرف برای گفتن داشت. همان حرف هایی که به نامه های خونین تبدیل شد.
همان نامه هایی که خون های ریخته شده ش مهر مرگ بود بر دهانم.]پسر زندگی کردن میخواست اما فقط اون رو راحت به رنگ خون باخت. رنگ خونی که شاید بزودی گریبان گر وجودش بشه.
اضطراب، تنها حسی بود که داشت. تا چند قدمیه مرگ رفته بود و دریاچه ی خون رو میتونست از دور ببینه.
نمیشد که دیگه به مرگ فکر نکنه؟ اون هر روزش رو به یاد مرگ داشت زندگی میکرد.
اون خودش درحال مردن بود اما چه اشکالی داشت تا زندگی یک نفر رو نجات بده؟
از سر جاش بلند شد و به سمت زیر زمین رفت، بعد از باز کردن در به داخل قدم برداشت و اروم و شمرده به سمت قفس رفت.
-هی جفری.
جفری با شنیدن صدای پسر سریع تر از اونچه که میتونست به سمت هری رفت و بغضش رو که تا همین الان گریبان گیر گلوش بود رو کنار زد.
-تو گریه کردی؟
جفری بغضش شکست و زیر گریه زد، نمیتونست دیگه این زندگی حقیرانه ش رو تحمل کنه، همه چیز مثل اخرین نفس های یک نفر که به زندگی متصل بود غیر قابل تحمل شده بود.
-سخته که سه روزی یک بار مثل سگ جلوت غذا بندازن و تو هیچی نگی. سخته که هربار بهت تجاوز بشه هری.
YOU ARE READING
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fanfiction-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...