Hi 👋🏻این قسمت رو زود اپ کردم چون قراره داستان یک وقفه داشته باشه
یک چپتر دیگه یعنی 30هم اپ میکنم چند روزه دیگه و 31میره برای بعد از امتحانا یعنی تیر.ووت ها و کامنت ها هم خوب نیستن که من بخوام برای اپ کردن انگیزه ای داشته باشم شایدم دیر تر اپ کردم قسمت 31رو
همونطور که گفتم انگیزه ی نوشتن من به ووت ها و کامنت های شما بستگی داره و من همچین انگیزه ای رو ندارم.
پس یک قسمت دیگه تا چند روز دیگه اپ میشه و قسمت بعد رو خیلی دیر یعنی تیر به بعد اپ میکنم.قسمت بعد (30)بگایی عظیمی داریم پس لطفا سریع تر این قسمت رو اگر میتونین کامنت بزارین و ووت بدین
اگرم نمیتونین این قسمت هم میزاریمش برای بعد امتحانا4200 words
~~~
کشو هارو یکی به یکی باز میکرد تا چیزی که دنبالش میگشت رو پیدا کنه.
نباید توی خونه ش یه چیز محافظتی پیدا میشد؟ اون مرد باید غیر از تبر، زنجیر و خنجر، چیزای دیگه ای هم داشته باشه.هنوز توی انباری بود، این اتاق مثل سالن اعدام میموند، همونقدر ترسناک، همونقدر دلهره اور.
باید زودتر اینجارو ترک میکرد، قبل از اینکه لویی بیاد.یک هفته از اومدنش به این کلبه گذشته بود. یک هفته رو تنهایی سر کرده بود. شب هایی رو گذرونده بود که صدای زوزه ی گرگ و تق تق و کوبش چیزی توی زیر زمین تنها چیزی بود که میشنید.

ESTÁS LEYENDO
Bloody Painting [L.S][Z.M]
Fanfiction-Complete- -ادما سرگرمم میکنن. تغییر دادنشون جالبه. با بقیه تنها کاری که میکردم این بود که مرگشون رو به زیبایی تبدیل کنم اما این یکی باعث میشه بخوام به یک چیز دیگه فکر کنم اونم تغییر دادن شخصیتشه. اینکه میخواستی زبونشو ببری ولی بعدا با یک کاره دیگه...