"Part45"

821 184 475
                                        


امروز یک سالگیه بلادی پینتینگه پس گفتم چه بهتر که امروز ی اپ داشته باشیم
‏2 Aug

عجیب یک سال گذشت

کیا از اولش بودن؟ منظورم اینه که کیا اولین چپتری که اپ کردم رو با فاصله ی زمانی کوتاه خوندن؟ از چپتر چند وارد داستان شدین؟

~~~

با شنیدن صدای مرگش هجوم خون رو به قلبش احساس کرد به سرعت سرش رو به سمت صدا برگردوند و با حیرت به چهره ی مقابلش نگاه کرد.

-اوه بیین چشم های لرزونت داره باهام حرف میزنه.

لویی تک خنده ای زد و خواست به تخت نزدیک بشه که هری تا جایی که میتونست روی تخت جابه جا شد و عقب رفت اما وقتی لویی به تخت رسید از سر جاش خواست بلند بشه که لویی سریع دستش رو گرفت و روی تخت به زور خوابوندش.

-هیششش...روی تختت بمون. لازم نیست بترسی چون وقتی به اندازه ی یک لشکر سرباز و پرستار بیرونه نمیتونم بهت اسیب بزنم. ولی چرا مثل احمق ها رفتار میکنی تو دستت به تخت بسته شده چجوری میخوای فرار کنی؟

اما هری با برخورد دست لویی به دستش و فشاری که بهش وارد میکرد باعث شد از خودش متنفر بشه. اینکه هنوز زنده س و دلیل برای این هست که لویی بیاد و بهش دست بزنه.

میخواست بهش بگه لعنت بهت اگر یک لشکر پرستار و نگهبان هم بیرون باشه تو باز هم میتونی بهم اسیب بزنی اما تنها کاری که کرد فقط نگاهشو از مرد بی رحم روبروش گرفت و سعی کرد بیشترین فاصله رو باهاش داشته باشه. اما این فاصله باعث نشد تا لرزش دست هاش کم یا متوقف بشن.

سریع با خشم دست مرد رو کنار زد و ملافه رو بیشتر روی خودش کشید.

-وضعیتت رو از دکتر سوال کردم و این دفترچه رو بهم داد. اوه هانی تو دیگه حرف‌ نمیزنی نه؟

لویی دفترچه رو بالا گرفت خواست به تخت نزدیک بشه که بدن پسر به سرعت لرزشش رو دوباره شروع کرد.

-و اوه اره این خودکار هم بهم داد...

لویی نزدیک تر شد، تک خنده ای زد و بعد ادامه داد...

-چشمات... خیلی میلرزه. دستات هم همینطور و اوه ببین کی داره با کل بدنش حرف میزنه.

Bloody Painting [L.S][Z.M]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang