"Part43"

1K 193 504
                                        



این قسمت حساس ترین بخش بلادی پینتینگه و اگر روحیه ی حساسی دارین قسمت اسمات رو رد کنین بره و مهم ترین قسمت هم همون اسماته ولی بهرحال من هشدارمو دادم.

ووت و کامنت یادتون نره❤️✨

~~~

-همین الان به اتاق شماره ی یک بیا. دیر کنی این کلاب رو به رنگ تابلو هام در میارم دارلینگ.

مرد با تحکم و لحن ترسناکی گفت و شونه ی پسر رو رها کرد.

هری بغض گلوش رو گرفت.ترسی که به سراغش اومده بود باعث شد تا بدنش بلرزه و کنترلش رو روی پاهاش از دست بده. اما مدام این توی ذهنش بود که چه بلایی میخواد سرش بیاره!...

به عقب برگشت تا لویی رو پیدا کنه اما ندیدش و دوباره دور خودش چرخید.

حالا باید چیکار میکرد؟ میرفت گری رو پیدا کنه و از اینجا فرار کنه یا اینکه بره توی اتاق؟

ولی هرچی میگشت گری رو پیدا نمیکرد! لعنت بهش اون الان باید کنارش میموند نه بره و با یکی دیگه سرگرم بشه. اما اگر بودش هم تغییری توی حالش بوجود نمیومد. نمیخواست تصمیم بگیره تا بره توی اتاق معلوم نبود چه بلایی سرش میاره.

به ساعت نگاه کرد که دو دقیقه گذشته بود و هنوز تصمیم نگرفته بود. با بغضی که همچنان گرفتارش کرده بود پاهای لرزونش رو به سمت اتاق کشوند و تسلیم شد.

بعد از پیدا کردن اتاق شماره یک با تردید دستش رو روی دستگیره در گذاشت و فشارش داد. در رو اروم باز کرد و داخل اتاق رفت.

هنوز داخل نشده بود که با لگدی محکم توی کمرش محکم به پایین تخت برخورد کرد و با درد توی خودش جمع شد.

با دیدن لویی اشک هاش با ترس و نگرانی پایین اومد. میترسید!...
از هرچی که به اون مرد مربوط میشد میترسید.

با ضربه ی دوم پای لویی توی شکمش با درد توی خودش جمع شد و شکمش رو گرفت.

-خواهش میکنم...از چند شب پیش که منو زدی هنوز بدنم بعضی موقع درد میکنه. لب هامم هنوز خوب نشده تا دوباره بزنی توی دهنم. بس کن.

هق هق زد و خواهش کرد اما با قرار گرفتن لویی کنارش و ضربه ی محکم پشت دست لویی به دهنش باعث شد ناله ی خفیفی سر بده.

Bloody Painting [L.S][Z.M]Where stories live. Discover now