Some mistakes get made
اشتباهاتی صورت میگیرهThat's alright, that's okay
اشکالی نداره،درست میشهIn the end, it's better for me
در آخر، برای من بهترهThat's the moral of the story, babe
این مفهوم اخلاقی داستانه، عزیزم...
....."حالتون خوبه آقای پارک؟.منو خوب میبینید؟"
"چه بلایی سرم اومده؟"
بعد از تقریبا زمان طولانی نزدیک سی ثانیه جواب داد و سرگیجه بدی داشت جوری که تا چشماش رو باز کرد سریع بستشون.صداش انگار از ته چاه میومد.
تمام پزشکا میدونستن با اون ضربه ای که به سرش خورده حتی ممکنه بوده بمیره! تقریبا چندتا از دکترها از زنده موندن جیمین قطع امید کرده بودن
"حتی یادت نمیاد چرا تصادف کردی؟"
"نمیدونم راجب چی حرف میزنی..اهه"
"اسمت میدونی چیه؟"
جیمین صورتشو از درد توهم فرو برد.یه روز کامل از بهوش اومدنش میگذشت و درد بدی کل کمرشو گرفته بود.
روی تخت دراز کشیده بود و اونجوری ک خودش فکر میکرد باید کمرش اسیب دیده بشه و همینطور سرش البته اگه سوزشی که از روی گردنش تا روی شکمش رو میسوختو نادیده بگیریم.
هیچی یادش نمیومد.. اینجا کجاست..یا الان دقیقا تو چه مکانی از دنیا قرار داره..حتی اسم خودش هم نمیدونست..فقط چیزای محوی توی ذهنش داشت که حتی نمیتونست ماله کیه و یا چه زمانیه!
خاطرات محو..
YOU ARE READING
𝘉𝘭𝘶𝘦 𝘭𝘰𝘷𝘦[KOOKMIN]
Fanfiction"مهم نیست کجا زندگی میکنم و چه جایگاهی دارم،فکر کنم حتی اگه توی بهترین جایگاهم بودم و با آدمای خوبی سرو کله میزدم همینطوری زندگی میکردم، بدون اینکه بدونم به کجا دارم میرم یا به اینکه کجا قراره زندگی کنم، زندگی من همینطوری سخت و سرد میشد.." .... "لو...