🤍🎞️PART:34;IT'S NOT FUNNY🎞️🤍

373 99 35
                                    

لبخند روی لبش برای چی بود؟..مسلما هرکس توی اون موقعیت جونگکوک رو میدید فکر میکرد چه چیز قشنگی ببینه، مثل بچه ها ذوق کرده بود و با پوشیدن لباس هایی که جیمین همیشه میگفت توی تن جونگکوک قشنگن از پله ها پایین رفت، همیشه مراعات میکرد که از روی پله ها نیوفته اما حتی یادش هم رفته بود که این هیجانات و احساسات زیاد ممکنه از پا درش بیاره و زمین بیوفته، هیچکس نمیدونست چیزی که جونگکوک این همه برای دیدنش ذوق داره یه پسر با موهای بلوند بلند با صورت رنگ پریده‌ی خسته و لب های بی رنگ پوست پوست شدس، اون برای جونگکوک زیبا بود، حتی رگ های قرمز توی چشماش که ناشی از بیخوابیش بود برای جونگکوک زیبا بود، پسری که لباسهاش برای این هوا مناسب نبود و اونقدرام براش مهم نبود کجا زندگی میکنه..

میدونست جیمین کجا زندگی میکنه، زمانی که با جین جیمین رو تا دم شهرک رسونده بودن تمام مسیر رو حفظ کرده بود، میدونست یه روز به هر بهونه ای شده باید این مسیر رو دنبال جیمین بیاد، توی وجودش دنبال دلیل این بی قراریش میگشت و هربار به جیمین میرسید، پسری که روزای نه چندان زیادی رو باهاش گذرونده بود و بهش یاد داده بود نترسه، پرواز کردن، درواقع خیلی وقت بود به این نتیجه رسیده بود و با خودش میگفت

"من وقتی توی چشماش نگاه میکردم دنیامو ميديدم.."
اون چشم ها دنیای منن

دوست داشتن جونگکوک شیرین بود، با اینکه اولین بار بود همچین حسی به یه نفر میتونست داشته باشه اما جوری احساساتش رو توصیف میکرد انگار تمام عمرش عاشق بوده..و این شیرین بود، سوسو زدن قلبش برای دیدن تنها آبیِ قلبش قشنگ بود..

با دیدن بلوک های پشت سر هم شهرکی که جیمین توش زندگی میکرد سرعتشو کم کرد و با کج کردن فرمون سمت جاده ای که به شهرک منتهی میشد راه افتاد..نمیدونست جیمین توی کدوم ساختمون زندگی میکنه، پس با همون سرعت کمی که داشت به تک تک پنجره های واحدهای بلوک ها نگاه میکرد، چه مدت یود داشت دنبال جیمین میگشت؟..تقریبا پنج دقیقه؟

همون طور که سرتاپای بلوک سمت چپش رو انالیز میکرد با برگردوندن سرش جیمین رو که از چند ساختمون جلوتر پله های طبقه اخر رو یکی دوتا جا میذاشت و زیپ کاپشنش رو میبست و پایین میومد دید، ترمز گرفت و حرکت نکرد تا جیمین خودشو به ماشین برسونه و کنارش بشینه، اما جیمین انگار واقعا قصد نداشت پیشنهاد جونگکوک رو قبول کنه، جای اینکه کنار جونگکوک بشینه سمت پنجره طرف راننده رفت و با اشاره کردن به کوک ازش خواست شیشه ماشین رو پایین بکشه..

با پایین اومدن شیشه دودی ماشین جونگکوک تونست صورت جیمینی که دستهاش رو دور بازوهاش گره زده بود و بینیش از شدت سرما قرمز شده بود رو ببینه و توی قلبش احساس گرمای عجیبی کنه..

"هیونگ لازم نبود این موقعه شب بیای دنبالم.."

"سوار شو"

جونگکوک بدون توجه به حرف جیمین با لبخند شیرینی از جیمین درخواست کرد و جیمین هم بدون هیچ حرف اضافه ای با دور زدن ماشین کنار جونگکوک نشست و از شدت سرمای بیرون دستای یخ کردش رو جلوی دهنش گذاشت و سعی کرد با ها کردن دستاش رو گرم کنه..بدنش به سرما حساس بود و مطمعن بود الان صورتش مثل دست هاش قرمز شده..مدت زیادی رو کنار پنجره باز واحدش نشسته بود و چشمشو به در ورودی شهرک دوخته بود تا جونگکوک رو ببینه و وقتی ماشین جونگکوک رو دید فقط کاپشن و کیفش رو برداشت و با وجود درد بد توی پهلوش بین راه پله ها تنش کرد..

𝘉𝘭𝘶𝘦 𝘭𝘰𝘷𝘦[KOOKMIN]Onde histórias criam vida. Descubra agora