❄️🎬PART:4;MY TRAGEDY🎬❄️

888 192 18
                                    

کارما میگه:
هیچ کس حق این و نداره که قضاوتت کنه،چون هیچکسی واقعا نمیدونه که تو چی کشیدی،اونا شاید جریان ها رو شنیده باشن،ولی اون حسی که تو قلبت احساسش کردی رو احساس نکردن..

...
قفسه های کتاب کنار تخت بودن و بالای اون ساعت کوچیکی قرار گرفته بود
فضای خونه به طرز عجیبی رنگ نیلی داشت و این شاید اثر برخورد نور چراغ بیرون اپارتمان با پرده های نیلی رنگه خونه بود، اما به هرحال اون خونه با اینکه نمایی نداشت ولی گرم بود!
شاید این بخاطر صاحب خونه باشه چون صاحب اون خونه نیلی رنگ قلبه گرمی داره حتی با اینکه شکسته به نظر میاد!

"اخ.."

جیمین دست از زد عفونی کردن دستای تهیونگ برداشت..زخم نشده بود ولی پوست دستش وقتی اون مردا کتکش میزدن و روی زمین میکشیدنش کاملا رفته بود و حق داشت دستش بسوزه.

"دردت گرفت؟..حقته تا دفعه دیگه دعوا نکنی!"

"هی پارک جیمین!..من دعوا نکردم اونا جرزنی کردن و پولمو ندادن!"

جیمین چشماشو مالید و بعد از زدن کرم ترمیم کننده به دستای تهیونگ از جاش پاشد و سمت کمد روبه روی تختش رفتو توی همون زمان که سمت کمد میرفت جوابِ تهیونگ رو داد.

"نمیتونستی دنبال کار بگردی جای نشستن توی بار و شرط‌بندی کردن؟..تو واقعا احمق تر از قبل شدی"

تهیونگ توجهی به حرفش نکرد و درواقع به جسه لاغر و ضعیف جیمین که زیر تی شرت نازک و سفید رنگش گم شده بود نگاه میکرد و خیلی یهویی پرسید.

"سردت نیست؟"

و نگاهش سرتا پای جیمین رو برانداز کرد تا جایی که به مچ پای برهنه جیمین رسید..اون بچه با خودش داشت چیکار میکرد؟

شاید الان هرکس دیگه ای بود جیمین خودشو به نشنیدن میزد یا فقط نگاهش میکرد ولی اون تهیونگ بود نه میتونست دروغ بگه نه میتونست نادیدش بگیره

"..نامجون چند روز دیگه حقوقمو میده بعدش باهاش یه پلیور میخرم.. نگران نباش"

تهیونگ میخواست سوییشرتش رو دراره و به جیمین بده اما دستاش تماما با اون ماده ترمیم کننده پوشونده شده بود و ممکن بود سوییشرتش کثیف شه،تصمیم گرفت بعد از اینکه دستاش رو باندپیچی کرد سوییشرتش رو دراره و به جیمین بده.

جیمین بعد از برداشتن بانداژ از توی کمدش سمت تختی که تهیونگ روش نشسته بود رفت و کنارش نشست و دستاشو توی دستش گرفت

دستای جیمین دربرابر دستای تهیونگ واقعا کوچیک بودن..
با دقت بانداژ رو دور دستای تهیونگ میپیچید و مراقب بود به دستش فشاری وارد نشه،طوری اون کارو انجام میداد که انگار اخرین کار زندگیشه و بعد از اون قرار نیست دیگه کاری انجام بده

𝘉𝘭𝘶𝘦 𝘭𝘰𝘷𝘦[KOOKMIN]Where stories live. Discover now