بلاخره بعد از مدتی جین با راهنمایی کوک به مقصد مورد نظرش رسید و جلوی استادیوم بزرگی که چند روز قبل با هماهنگی مدیر برنامه های کوک از کنسرتش باخبر شد پارک کرد و منتظر به جونگکوک نگاه کرد
جونگکوک هنوزم داشت به نمای بیرونی استادیوم نگاه میکرد و بعد از چند لحظه سمت جیمین برگشت و همون لحظه هم جیمین نگاهش رو از بیرون گرفت و به چشم های مشتاق جونگکوک داد...برق خاصی توی چشماش بود، و چهره مشتاقش باعث شد لبخند محوی روی لبهای جیمین شکل بگیره و منتظر برای شنیدن حرف های شیرینش نگاهش کنه
حرفای شیرین..اره جونگکوک شیرین بود چرا باید انکارش میکرد؟..لبخنداش بعد هر قدم برداشتنش زیبا بود و باعث میشد جیمین هم بخنده، فشاری که به شونه های جیمین زمانی که تردید داشت برای قدم گذاشتن شیرین بود، چشم های مشکی و خندونش شیرین بود..
جونگکوک بدون اینکه خودش متوجه بشه وقتی لبخند جیمین رو دید روی لبهاش کم کم به لبخند باز شد و حرف هاش رو بدون هیچ تردید و دودلیای گفت..
"جیمین، حدود یک ماه دیگه توی این استادیوم کنسرت دارم..میخواستم ازت بخوام که به کنسرتم بیای، اگه تو فرشته و نجات بخش منی پیدا کردن چشم هات نباید اونقدرا کار سختی باشه..وقتی بهت نگاه میکنم ترس هام از بین میرن..میشه بیای؟"
جیمین میتونست برای اون لحن مظلوم جونگکوک بمیره، بدون لحظه ای درنگ سرشو تکون داد و دستشو گرفت، شاید قول دادن تو همچین موقعیتی آسون بنظر میرسید، اما عمل کردن بهش بنظر سخت میومد..میتونست به موقعه بهش برسه و آرومش کنه؟..هرچند ایمان داشت خودش به خوبی میتونه از پس خودش بربیاد، همونطوری که شازده کوچولو تونسته بود به خوبی پیش گلش برگرده و سیاره هارو دونه دونه بگرده..
"قول میدم هیونگ، میام."
دست جونگکوک رو توی دستش فشرد... سه حرف از جونگکوک شنید سه حرفی که عزیزترین داراییِ تمامِ روزش شد..لبخند شیرینی زد و با شل شدن گره دستاشون دستاشو عقب کشید..
"پس اونموقعه میبینمت.."
جین نچی زیرلب گفت و با برگشتن کوک سمت جلو ماشین رو روشن کرد و سمت خونه جیمین راهشو کج کرد، مطمئن بود اگه یکم دیگه ادامه بدن نمیتونه تحملشون کنه، مدت زیادی طول نکشید تا با گذشتن از خیابون های نسبتا قدیمی ای به شهرکی که جیمین توش زندگی میکرد برسن، قصد داشت داخل شهرک بره و جیمین رو جلوی آپارتمانش پیاده کنه اما با ضربه آرومی که جیمین به شونه جین زد ازش خواست جلوی همون شهرک نگه داره و داخل نره
"سوکجین هیونگ لازم نیست داخل بری، جلوی در سوال جوابت میکنن ممکنه جونگکوکم ببینن، ممنون تا همینجا.."
جین لبخندی زد و با فشردن دست جیمین روی شونهش جیمین از ماشین پیاده شد.. باید با جونگکوک هم خداحافظی میکرد پس با دور زدن ماشین کنار پنجره جونگکوک رسید و در همون حین جونگکوک هم پنجره رو پایین کشید..
YOU ARE READING
𝘉𝘭𝘶𝘦 𝘭𝘰𝘷𝘦[KOOKMIN]
Fanfiction"مهم نیست کجا زندگی میکنم و چه جایگاهی دارم،فکر کنم حتی اگه توی بهترین جایگاهم بودم و با آدمای خوبی سرو کله میزدم همینطوری زندگی میکردم، بدون اینکه بدونم به کجا دارم میرم یا به اینکه کجا قراره زندگی کنم، زندگی من همینطوری سخت و سرد میشد.." .... "لو...