گرمی دستی که انگشت هاشو بین مشتش گرفته بود و نرمی حرکت انگشت شست جونگکوک روی دست خودش رو حس میکرد، تقریبا میدونست دیشب چه اتفاقی افتاده و چقدر سطحی با همه چیز برخورد کرده بود..حالا روی کاناپه پفکیه خونه کوچیکش درحالی که بین بازوهای جونگکوک جا شده بود و نوازشش میکرد به خواب رفته بود، شاید اگه توی همچین موقعیتی بغل هرکس دیگه ای بود هیچوقت به اتفاقی که افتاده بود فکرم نمیکرد و فقط از اون بغل بیرون میومد، جونگکوک قطعا بیدار بود که نوازشش میکرد، تا کی ادامه میداد؟..جیمین جواب این سوال رو نمیدونست و پیش خودش فکر میکرد حرف های جونگکوک همش از سر شوخیه..یه شوخی مریض، درواقع برای جیمین محبت دیدن و نوازش شدن شاید یه چیز دور بود..برای همین واسش عجیب و مسخره به نظر میرسید..میترسید، از اینکه جونگکوک رفتارش از سر ترحم و دلسوزی باشه..اون هیچ نیازی به ترحم نداشت..چشم های بستش رو تا زمانی که جونگکوک پشت گردن و لاله گوشش رو ببوسه باز نکرد، گونه هاش رنگ گرفته بودن و جریان خون رو توی تمام وجودش حس میکرد..جونگکوک یه جوری جیمین رو توی بغلش گرفته بود و موهای پشت گردن و دست هاشو نوازش میکرد انگار که مرگ همون لحظه ایه كه بدونه حرارت انگشتاش قرار نیست دیگه بِین انگشتاش حس بشه..سعی کرد توجهی به اون بوسه ها نشون نده و با سردرد مزخرفی که هر روز باهاش سر میکرد از بغل جونگکوک بیرون اومد و به دنبالش جونگکوک هم روی کاناپه نشست، نمیتونست رنگ گلبهی روی گونه های جونگکوک رو نادیده بگیره و لبخند محوی بخاطر دیدنش روی گونه هاش نشینه، سعی کرد این جو رو از بین ببره و حداقل با حرف زدن حواس جونگکوک رو از چند دقیقه پیش پرت کنه
"صبحت بخیر هیونگ، فکر کنم دیشب توی نوشیدن یکم زیاده روی کردیم..سردرد نداری؟"
جونگکوک انگار که متوجه هیچکدوم از حرفای جیمین نشده بود، هنوزم به حرف های دیشب جیمین وقتی که توی بغلش بود فکر میکرد، اون آهنگی که خونده بود به جونگکوک این انگیزه رو داده بود که حتی اگر جیمین عاشقش نشد یا سرنوشت اونهارو بهم نرسوند جونگکوک جیمین رو به جایی که لیاقتش رو داره برسونه، جوری که جیمین اون اهنگ رو میخوند به جونگکوک این قدرت رو داده که بود که بخواد به جیمین عشق بورزه و موانع سر راهش رو برداره..و شاید تنها کاری بود که میتونست برای جیمین انجام بده، "دوست داشتنش"
-فلش بک، شب قبل-
"اگر من میتونستم چیزی که قلب منو میسوزونه رو بیانش کنم، اون وقت شاعر میشدم، شایدم نویسنده یا نقاش..ولی تصور من از خواننده شدن با چیزی که دارم باهاش زندگی میکنم فرق داره، به جرعت میتونم بگم بین این بیست و دو سال زندگی کردن با چیزای مختلف و اتفاقات من فقط امروز رو با تو زندگی کردم، نگذروندم، واقعا زندگی رو حس کردم.."
جیمین توی جاش تکونی خورد و بدون اینکه نگاهش رو از روی سقف برداره حرف زد، هنوزم مستی رو میشد از تک تک کلمات جیمین تشخیص داد، جرعتی که برای نشون دادن اون اهنگ به دست آورده بود رو نمیدونست از کجا آورده، جیمین تقریبا از زمانی که به دانشگاه رفته بود روی این اهنگ کار میکرد و شاید به اندازه تمام زندگیشون اون اهنگ رو دوست داشت، چون درمورد خودش بود..درمورد زندگیش..
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝘉𝘭𝘶𝘦 𝘭𝘰𝘷𝘦[KOOKMIN]
Fanfic"مهم نیست کجا زندگی میکنم و چه جایگاهی دارم،فکر کنم حتی اگه توی بهترین جایگاهم بودم و با آدمای خوبی سرو کله میزدم همینطوری زندگی میکردم، بدون اینکه بدونم به کجا دارم میرم یا به اینکه کجا قراره زندگی کنم، زندگی من همینطوری سخت و سرد میشد.." .... "لو...