🤍🎞️PARR:36;KEEP ON!🎞️🤍

360 76 16
                                    

مدتی از اون بوسه و اتفاقی که بینشون افتاده بود میگذشت و جونگکوک به طرز احمقانه ای فقط با بوسیده شدن چشماش آروم گرفته بود، این حس که جیمین منبع آرامشش میتونه باشه دیوونش میکرد مخصوصا از وقتی که اهنگسازش درمورد دوست دخترش و اینکه اون چقدر زیباست حرف میزد و بینش داستانی درمورد اینکه انسان اول دو صورت و بدن داشته و زئوس از قدرت انسان ها ترسیده و اونهارو به دو نیم تقسیم کرده تا دنبال نیمه های گم شدشون باشن..یا حس سردرگمی مطلقی داشت و این اذیتش میکرد، اینکه ندونی با خودت چند چندی آزار دهندس..

جیمین سعی میکرد با جونگکوک حرف بزنه و همینکارو هم انجام داد، با حرف زدن راجب باله و اتفاقات اخیر دانشگاهشون سر جونگکوک رو گرم حرف زدن کرد و حواسشو از چیز هایی که توی سرش میچرخید پرت کرد..

"ولی بهم واضح نگفتی..بازوت، اون کبودی برای چیه؟"

جیمین متوجه نگرانی جونگکوک و لجبازیش شد، سعی کرد بدون اینکه بازم احساساتش تحت تاثیر قرار بگیره و با به یاد اوردنش ناراحت بشه توضیح بده، جیمین این شکلی نبود، براش مهم نبود کی چیکار میکنه و چطور زندگی میکنه، هیچوقت با خودش مقایسه نکرده بود..مدت کوتاهی میشد که جیمین حس میکرد احوالاتش در حال عوض شدنه..سریع جوش میاورد، حساس شده بود، وسواس های الکی به سراغش میومدن، و شب ها..شب ها انگار باعث میشدن جیمین با خودش فکر کنه توی تختش بین لحاف های آبی رنگش کل دنیا رو سرش آوار شده..از نگاه کردنای بی مورد همسایه پایینیش به مچ پاهاش بدش میومد و کم کم دنبال این بود که چطور حالشو سر جاش بیاره..بد شدن حالش اونم بی دلیل، احساس تنهایی و بیشتر درونگرا شدنش..تنفر از مردم و حرف زدن با خودش و همه اینا باعث شده بود جیمین به مرحله دیگه ای از زندگیش برگرده!..درست مثل شونزده سالگیش..افسردگی..با اینکه خودش متوجه نبود اما تنها کسی که از رفتارهای جیمین کاملا متوجهش شده بود نامجون بود..

"من توی این دانشگاه بخاطر رتبه خیلی خوبم توی کنکور قبول شدم و همین چند روز پیش یکی از استاد هام گفت که توی فستیوال امسال دانشگاه شرکت کنم، اینجوری حتی میتونم بورسیه دانشگاه بهتری هم توی رشته رقص مدرن و کلاسیک بشم، بعد از اون همه انگار یه جورایی باهام لج افتادن، درواقع بخاطر نوع زندگیم از قبل هم اذیتم میکردن اما نه به شدت الان "

"میشه بدونم چیکار میکردن؟"

جیمین لبخندی زد ‌و سرشو به معنای تایید تکون داد، اخمای جونگکوک ظریف توهم رفته بود و این ناشی از نگرانیش بود، و همین باعث میشد لبخند نه چندان معلومی گوشه لب جیمین جا بگیره..یکی که بهش گوش میده و نگرانشه؟..چی بهتر از این ولی خب جیمین اعتقاد داشت که هر اومدنی یه رفتنی هم داره، پس زیادی دلشو صابون نمیزد که بهترین سولوایست مرد کره جنوبی قراره تا سالها کنارش بمونه!

"اونا هنوزم فکر میکنن دانشگاه مثل دبیرستانه، حس میکنم هنوز بچن و فقط بخاطر اینکه باباشون هر روز بهشون پول تو جیبی زیادی میده چه ادم سرشناس و مهمین، من بهشون اهمیت نمیدم..اما بارها دیدم روی کمدم فحش چسبوندن یا با کش رفتن کلید یدکی کمدم همه کتابای غیر درسیم رو پاره کردن، حتی آلبومی که از تو داشتم.."

𝘉𝘭𝘶𝘦 𝘭𝘰𝘷𝘦[KOOKMIN]Where stories live. Discover now