Say you'll remember me standing in a nice dress
بگو منو بیاد میاری در لباسی زیباStaring at the sunset, babe
و به غروب آفتاب خیره شدم، عزیزمRed lips and rosy cheeks
لب های قرمز و گونه های گلگونSay you'll see me again
بگو که باز من رو میبینیEven if it's just in your wildest dreams
حتی اگه فقط توی محال ترین رویاهاتهWildest dreams
[رویاهای محالتصدای اهنگ عمیقا روی قلبش تاثیر میذاشت و حتی بدون اینکه به یونگی هم توجه کنه تنها به گوشه اتاق خیره شده بود و خودشو توی اهنگ میدید..
صدای اهنگ اونقدر زیاد نبود که بیرون اتاق بتونن صداشو بشنونن..یونگی گوشه سکو کنار پنجره نشسته بود و قیافه سردرگم و گیج هوسوک رو نگاه میکرد که چطور غرق اهنگ شده..
درواقع اون زیاد اهنگ گوش نمیداد ولی هوسوک انگار معتادش بود!..اهنگای تیلور و ریحانا مورد علاقه هوسوک بودن و توی روز تماما به اونها گوش میداد.
"یونگی..منو میتونی ببری بیرون؟"
"چرا انقدر یهویی؟"
یونگی بدون اینکه تغییری توی چهره و حالت نشستنش ایجاد بشه پرسید..
"یک ساله اینجام..چند ساعت نمیشه بریم بیرون؟"
یونگی سرشو پایین انداخت و با گفتن باشه ای قبول کرد ولی هیچوقت متوجه این نشد که هوسوک با وجود اشکای توی چشماش چطور لبخند زد!
𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃
"جونگکوکا بیدار شو،رسیدیم"جین شونه جونگکوک رو تکون داد و بعد از باز شدن چشمای کوک اروم اروم صندلیشو صاف کرد و از ماشین خارج شد
"جیمین بیا بیرون کمک"
جیمین هم بدون اینکه نگاهی به بالا بندازه از ماشین خارج شد و بعد از بستن در ماشین نفس عمیقی کشید و دنبال جین ویلچر رو از توی صندوق عقب ماشین دراورد و سمت جونگکوک رفت
جین با گذاشتن یه دستش دور کمرش و با کمک جیمین که از بازوش گرفته بود اونو آروم جوری که بهش فشار نیاد روی ویلچر نشوند و با برگشتن سمت ماشین از داخل داشبورد کیفی رو بیرون آورد و کلید خونه و کارتی رو به جیمین داد
"این کلید خونس و یدکیش هم دست جونگکوکه..اینم یه کارته برای خرید کردن و اگر چیز دیگه ای نیاز داشتی حتما به من یا سوجون بگو..ممنونم که کمکم میکنی..حتما برات جبران میکنم جیمینا.. دیگه باید برم..بعدا میبینمت"
جیمین بعد از خداحافظی با جین پشت ویلچر جونگکوک رفت و با گرفتن دستگیره هاش اونو سمت در ورودی برد
KAMU SEDANG MEMBACA
𝘉𝘭𝘶𝘦 𝘭𝘰𝘷𝘦[KOOKMIN]
Fiksi Penggemar"مهم نیست کجا زندگی میکنم و چه جایگاهی دارم،فکر کنم حتی اگه توی بهترین جایگاهم بودم و با آدمای خوبی سرو کله میزدم همینطوری زندگی میکردم، بدون اینکه بدونم به کجا دارم میرم یا به اینکه کجا قراره زندگی کنم، زندگی من همینطوری سخت و سرد میشد.." .... "لو...