🤍🎞️PART:54;EASTSIDE🎞️🤍

198 37 9
                                    

"اون پسر بنظر میاد خودش رو گم کرده، تمایلی به ارتباط برقرار کردن با آدما ندارم، تمام ارتباط من با ادما توی رد شدن از خیابون خلاصه شده، خوب نیست که آدم دوستای زیادی داشته باشه یا با ادمای زیادی صحبت کنه، اینجوری اعتماد کردن برات آسون میشه و شکستنای بیشتری اتقاق میوفته، اما اون پسر تمام خط قرمز های من رو شکسته، باید فاصله بگیرم، تمام سلول های بدنم فریاد میزنن که باید ازش دور شم..اما یه چیزی این وسط مانع میشه، همیشه به مانع به اسم احساسات وجود داره..هروقت موهای اون پسر رو میبوسم میتونم نفس راحتی که میکشه رو حس کنم، اروم تر شدنش رو هر روز حس میکنم، دیگه مثل قبل با خوردن قرص هاش مخالفت نمیکنه، اون پسر هرچیزی که هست دوست داشتنیه، دیروز بحثمون شد، اون اصلا اعتماد به نفس نداره و فکر میکنه هرچیزی که مردم میگن درسته، شاید زندگی جونگکوک اینجور حسی رو بهش قالب کرده، بهم گفت «من فقط یه روانیم.. همون چیزی که مردم میگن» ولی خب یه شایعه هست که می گه چیزی به اسم بیماری روانی وجود نداره و این یه موضوع ساختگیه و آدم های مبتلا به بیماری روانی دنیا رو همونطور که در واقعیت هست می بینن..پس تو روانی نیستی شازده کوچولو، فقط ترس های زیادی داری..من خیلی سعی کردم بهت نشون بدم ترس ادمارو از پا میندازه، همون‌جوری که من رو از پا انداخته، اما تو گوش نمیکنی.."

دفتر خاطرات پارک جیمین-

----
جیمین نمیدونست چند ساعته که توی محفظه تلفن عمومی نشسته و به خیابون خیره شده، فقط میدونست ساعت از دوازده شب گذشته، از جاش بلند شد و با گرفتن از دیواره های شیشه ایِ تلفن عمومی خودش رو ثابت نگه داشت و شماره ای که حفظش بود رو گرفت...مست بودن باعث شده بود کاری رو انجام بده که شاید وقتی توی حالِ عادی ای بود از شدت استرس و اورثینک زبونش قفل میکرد، اما الان سرخوش بود و حرف هایی رو از ته قلب آبیش رو پشت سر هم ردیف میکرد تا به محض جواب دادن جونگکوک بهش بگه، کارت تلفن رو توی دستگاه قرار داد شماره رو به سختی به یاد اورد و منتظر موند..بوق اول و بوق دوم، صدای خسته و رسمی جونگکوک به گوشش رسید،"بله؟" جیمین بدون هیچ حرفی گوشی تلفن رو توی دستش میفشرد و به کلید های روبه روش نگاه میکرد، و فقط چند ثانیه طول کشید تا جونگکوک با لحن پر تردید و نامطمئنی اسمش رو صدا کنه.."جیمین؟.."

غمگینه ، نگاه کردن به چهره شکسته این آدم که از لبخندی مضحک و بی احساس برای پنهان کردن قلب هزار تکه اش استفاده می‌کنه و همه جا اونو به همین شکل میشناسن، کسی که شکسته، در تعجب بود که جونگکوک اونو چطوری شناخته، از روی صدای نفس هاش؟، گوشی تلفن رو توی دستاش جا به جا کرد و بیخیال افکارش شد، جیمین احتمال میداد که جونگکوک بعد از چند ثانیه فکر کنه کسی که باهاش تماس گرفته یه فن دیوانه اس و ممکنه تلفن رو به روش قطع کنه، پس لرزش صداش رو کنترل کرد و با صدای گرفته اش که ناشی از خوردن اون همه سوجو بود به زبون اومد

𝘉𝘭𝘶𝘦 𝘭𝘰𝘷𝘦[KOOKMIN]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt