🤍🎞️PART:43;SCARED TO BE LONELY🎞️🤍

277 69 25
                                    

گرمای یه فنجون قهوه که حالا سرد شده بود و بوی نم دیوار، و صدای ورق خوردن جزوه ای که جیمین پایین کاناپه راحتی توی دست هاش گرفته بود و با خوندنش چیزهایی بهش اضافه میکرد، چشم هاشو باز کرد و نگاهی به دور و برش انداخت، آباژور کوچیک و طلایی رنگی که بالای سرش روشن بود تنها نوری بود که توی خونه دیده میشد، پرده های ضخیم حالا کنار رفته بودن و ساختمون روبه رویی که واحد های روشن زیادی توشون دیده میشد قابل دید بود، و نور تیر چراغ برقی که کنار ساختمون جیمین بود تا یه جایی باعث روشنایی خونه شده بود، حتی نمیدونست ساعت چنده فقط میدونست با بستن چشم هاش خیلی سریع به خواب رفته، لحافی که ظهر روی تخت جیمین دیده بود حالا روی خودش بود، اولین بار بود توی این بیست و دو سال زندگیش انقدر زود و راحت خوابش برده بود که متوجه زمان بشه، حتی کابوس یا خواب گذرایی هم ندیده بود، عجیب توی آرامش فرو رفته بود..شاید بخاطر حس زندگی ای بود که خونه جیمین بهش میداد، یا شایذم حسی که صاحب اون خونه بهش میداد؟

توی جاش تکونی خورد و جیمین متوجهش شد، با کنار گذاشتن جزوه و خودکار توی دستش با گرفتن تکیه‌ش از کاناپه صورتش رو سمت جونگکوک چرخوند و بعد از چندین ساعت سکوتی که فقط صدای خوردن قطره های بارون به شیشه و ورق خوردن جزوه‌ش شنیده میشد حالا جونگکوک بلاخره از خوابی که جیمین نتونست سد مقاومتش رو برای نگاه نکردن و فیلم نگرفتن ازش داشته باشه نشکنه بیدار شده بود، البته که جیمین هیچوقت قرار نبود اون فیلمی که از جونگکوک گرفته بود و به زیبا ترین شکل ممکن خوابیده بود و موهای بلوند و بلندش روی پیشونیش افتادن رو بهش نشون بده..

"بلاخره بیدار شدی؟..کم کم داشتم شک میکردم که از حال رفتی!"

جونگکوک آرنجش رو ستون بندش کرد و با نگاه کردن به جیمینی که عینک مطالعه روی صورتش بود و گوشه چشمش بخاطر نور آباژور چین خورده بود و اذیت میشد توی جاش نشست و نگاهی به پنجره بزرگی که نشون میداد تازه اسمون تاریک شده انداخت، مگه چقدر خسته بوده که حتی متوجه نشده چقدر خوابیده؟

"چقدر خوابیدم؟"

"تقریبا شیش ساعت!، بخاطر اینکه دیشب رو بیدار بودی حتما خیلی خسته شدی، معذرت میخوام.."

جیمین دستش رو پشت موهای بلند و بلوندش که خیس بودن و نم دار بودنشون مشخص بود برد و طبق عادتش وقتی خجالت میکشید گردنشو لمس کرد..جونگکوک شاید متوجه حرفای جیمین نشده بود و تنها چیزی که شنیده بود معذرت خواهی جیمین بود، ذهنش درگیر چین خوردگی گوشه چشم های جیمین و اذیت شدنش بخاطر نوری بود که مستقیم به چشم هاش میخورد، بیخیال جواب دادن به جمله ای شد که متوجهش نشده بود شد و با کشیدن کلید آباژور اونو خاموش کرد

"چشمات اذیت میشن، برای چی روشنش کردی؟"

"فکر میکردم اگه روشنش نکنم کابوس میبینی، و فکر کنم حدسم درست بود"

𝘉𝘭𝘶𝘦 𝘭𝘰𝘷𝘦[KOOKMIN]Where stories live. Discover now