توی اون بعد از ظهر سرد و بارونی بعد از یک روز کامل کلنجار رفتن با خودش و حرف زدن با نامجون بلاخره تصمیم گرفت تا به دانشگاه بره تا ببینه اون پیرمرد چند مرده حلاجه..یا حداقل چطوری میخواد کمکش کنه، باله چیزی بود که جیمین خیلی وقت بود کنارش گذاشته بود..مثل قهوه ای که بدون شیرین کردنش منتظر بود تا سرد بشه..آدما همیشه گفتن که، اگر الان عاشق چیزی هستی باید یاد بگیری تا رهاش کنی...شاید نادرست به نظر بیاد، اما توی موقعیت خودش بهتون ثابت میشه که توی یه لحظه هیچ چیز به جز اون براتون مهم نیست!..و حالا جیمین بود که میخواست دوباره هدف زندگیش رو بدست بیاره و برای اینکه حواس خودش رو از صدای ویولن و رقص اعضای گروه باله بگیره خودش رو با خوندن و یاد گرفتن نوت های موسیقی سرگرم میکرد..
امروز ترجیح داده بود تاکسی بگیره تا اینکه سرمای اون برفای تیره و مزخرف روی زمین رو تحمل کنه.. با اینکه سرمارو دوست داشت اما امروز به طرز عجیبی از سرما متنفر بود.. ولی خب سرما بجز آسیب زننده بودنش بیشتر وقتا دل آدم رو میزنه..هیچکس نمیتونه سرمارو تحمل کنه مگه اینکه براش عادت بشه..
گوشیش رو از توی جیبش دراورد و هندزفری ای که دور گوشیش پیچیده بود رو باز کرد و توی گوشش گذاشت، هیچوقت نمیفهمید چرا باید توی روزای برفی و بارونی انقدر ترافیک راه بیوفته.. آهنگی که آخرین بار بهش گوش میداد رو پلی کرد، اهنگای بیکلام زیادی داشت و بیشتر وقتا بهشون گوش میداد اما الان تعداد اهنگای جونگکوک خیلی بیشتر از اهنگای بیکلامی بود که بیشتر وقتا بهشون گوش میداد..سعی کرد به ترافیک اهمیتی نده و خودش رو با گشتن توی صفحات اجتمایی سرگرم کنه، توییتر رو باز کرد و با اولین توییت صفحه رسمی جونگکوک که شامل یه ویدئو میشد روبه رو شد، پس بدون اینکه به اون اهنگ بیکلامی که پلی میشد توجه کنه روی تیزر البوم جدید جونگکوک که توی تایم لاین توییترش اومده بود زد و بلافاصله تونست صدای ارامش بخشش رو توی گوشش بشنوه..
You put the light in my eyes when I'm around you
وقتی که کنارتم برق و زندگی رو توی چشمام میاریI'm too flawed to hold you down, but
من اشکالات زیادی دارم تا بتونم هواتو داشته باشم، ولیDon't wanna be here alone
نمیخوام تنهایی اینجا باشمنگاهی به تایتل آلبوم جدیدش انداخت..آبی؟..تا جایی که یادش میومد جونگکوک رنگ های توی طیف خاکستری رو دوست داشت و زیاد توجهی به رنگ های فانتزی و روشن نمیکرد..اما حالا در کمال تعجب جونگکوکی رو توی تیزر میدید که با لحن زیبا و غمگینی درحالی که توی یه اتاق با رنگ های آبی و خاکستری نشسته بود و نگاه نافذشو به دوربین دوخته بود اون اهنگ رو میخوند..یعنی قبل از کنسرتش قرار بود آلبوم منتشر کنه؟..چرا انقدر دیر متوجهش شده بود؟
با حساب کردن کرایه تاکسی از ماشین پیاده شد و همونطوری که سمت دانشگاه خلوت میرفت شال گردنش رو دور گردنش محکم کرد و گوشیش رو توی جیبش گذاشت، با وارد شدن به داخل دانشگاه و رد کردن محوطه سبزی که به لطف باغبون های دانشگاه زیبا تر شده بود سمت راهروی دانشگاه دویید و با پیدا کردن سالن رقص درش رو باز کرد و در حالی که نفس نفس میزد پیرمرد رو دید که با مربی رقص حرف میزد
YOU ARE READING
𝘉𝘭𝘶𝘦 𝘭𝘰𝘷𝘦[KOOKMIN]
Fanfiction"مهم نیست کجا زندگی میکنم و چه جایگاهی دارم،فکر کنم حتی اگه توی بهترین جایگاهم بودم و با آدمای خوبی سرو کله میزدم همینطوری زندگی میکردم، بدون اینکه بدونم به کجا دارم میرم یا به اینکه کجا قراره زندگی کنم، زندگی من همینطوری سخت و سرد میشد.." .... "لو...