🤍🎞️PART:40;DAISIES🎞️🤍

271 82 83
                                    

هربار که اون عطر آشنا به بینیش میرسید و گرمای اون چای لذت بخش گلوش رو گرم میکرد لبخندی به خاطراتی که سعی میکرد پشت سرشون بزاره میزد، میدونست تهیونگ به محبتش نیاز داره و حتی به یه لمس و یا بوسه کوتاه روی موهاش برای سالها راضیه، سرمای زمستون هیچوقت اذیتش نکرده بود، شاید چون زیادی براش تکراری و یکنواخت شده بود، و درواقع به سرما عادت کرده بود ، برای همین تنش مثل برف و سرما بود.. دستاش رو اروم روی دست یخ زدهِ تهیونگ گذاشت و با انگشت شستش روی پوست نرم دستش نوازش های کوتاهی به جا گذاشت، صدای لبخند تهیونگ رو زیر گوشش می‌شنید و همون صدا باعث لبخند زدن خودش هم میشد، زمانی که تهیونگ سرش رو از روی شونه‌اش جدا کرد نگاهش رو دنبال تهیونگ کشوند و وقتی چشماش مستقیم توی چشم های خسته اش با لبخند نگاه کرد نتونست جلوی خودش رو برای نگاه نکردن به اون صورت خندون بگیره..شاید حرفی که تهیونگ زد یکم غیرمنتظره بود اما یونگی انگار واقعا با حرف های تهیونگ اروم شده بود و سرمای برف های دور و برش توی مزرعه ها هم دیگه به چشم نمیومدن..

"هیونگ میدونم هنوزم قلبت درگیر بابونه ایه که خشک شده، ولی این خاصیت دونه برفه..برای همین..میخوام گل مینای تو باشم!..شباهتش با بابونه زیاده..و فکر کردم اگه گل مینای تو باشم دیگه به پای بابونه آب نمیشی و توی گلبرگای خودم بغلت میکنم و بهت آرامش میدم..و اینکه من به این زودیا از پا درنمیام، مگه نه؟"

یونگی لب هاش به خنده باز شد، بعد از مدت ها واقعا خندید..با دست هاش گونه های تهیونگ رو قاب گرفت و با نگاه خندونی که به چهره تهیونگ هدیه میداد گونه هاشو لمس کرد و در جواب حرف های تهیونگ ادامه داد

"و چرا یهو تصمیم گرفتی بجای کاکتوس یه گل مینا باشی؟"

تهیونگ از داشتن اون سرما روی گونه های سرخش لذت میبرد اما اون حالا دلتنگ لب هایی شده بود که شب های کم اما بنظر طولانی ای روی لب هاش رقصیدن و پروانه های آبی رنگی رو توی وجودش به پرواز درآوردن..پس با گرفتن مچ دست های یونگی اون هارو به سمت شونه هاش هدایت کرد و خودش رو یکم جلوتر کشید و لب های دلتنگش رو به لب های سرد یونگی که حالا راحت میشد مزه سیگار رو بین اون لب ها حس کرد رسوند و بعد از بوسه سبکی ازش جدا شد و سعی کرد بدون توجه به چیزی که حس کرده داستانشو برای یونگی بازگو کنه

"من نمیتونم یه کاکتوس باشم، برای کاکتوس بودن زیادی ضعیفم و دلیل اصلیم هم همینه و اینکه داستان گلهای مینا فرق داره، گل مینا یعنی یک نفرو پوشوندن و به معنی دفن کردنشه، یه قصه‌ی قدیمی هست که وقتی یه نوزادی میمیره خدا گلای مینا رو زمین میریزه و روی بدن اونو میپوشونه تا اطرافیانش ناراحت نباشن..حالا من اینجام گل مینای دونه برفم میشم تا از تنهایی و غمِ بابونه کوچیکش به بغلم پناه ببره و بپوشونمش..با گلبرگ های خودم تا کمتر آسیب ببینه..تا بتونه فراموش کنه"

𝘉𝘭𝘶𝘦 𝘭𝘰𝘷𝘦[KOOKMIN]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin