به ابروهای درهم پیچیده ی مرد خیره شد. دستش میون دست مرد اسیر شده بود و اون تند تند با پلیس تماس میگرفت.
مچ دست سفید و یخ زده ی سوهو رو گرفت و با زدن تنه ی محکمی به صاحب دکه اون رو روی زمین انداخت و از خودش جدا کرد.
بعدم دست سوهو رو دنبال خودش کشید و شروع به دوییدن کردن. همراه مین به اداره ی پلیس رفتن خطرناک بود.
باد بین موهای سوهو میپیچید و همقدم باهاش میومد. پشت سرشون هم صاحب کافه بود که فریاد زنان دنبالشون می کرد.مینم توی بغلش بود و با چشمای پر اشک نگاهشون می کرد که خیلی زود با فریاد های "بچه دزد" مرد صاحب دکه چند نفر دیگه هم دنبالشون افتاده بودن و از همه بدتر جیغو اشک های مین بود که همه رو مطمئن می کرد دزدیده شده.
سهون بلاخره ماشین عزیزش رو دید اما نمیتونست سوارش بشه چون شماره پلاک رو برمیداشتن و بعد بیچاره اش میکردن.
بخاطر همین توی یه کوچه ی باریک پیچید و چند بار بین کوچه ها مسیرش رو عوض کرد تا اونارو پشت سرش جا بذاره که تا حدودی موفق هم شد._خدایا...عجب دیوونه اییه
با نفس نفس ایستاد و دست آزادش رو به زانوش رسوند.
_آجوشی چرا منو د...دزدیدییی
مین میون هق هق هاش داد زد و سهون سریع دستش رو جلوی دهن بچه گرفت تا صداش به اون چند زنو مرد دیوونه ی تعقیب کننده اشون نرسه.
_مین من ندزدیدمت، مامانت آوردتت پیشم یادت نیست؟
اروم زمزمه کرد و با اینکه انتظار داشت مین کمی اروم بگیره اما اون داد بلندتری از پشت دستش کشید و سرش رو تند تند به دو طرف تکون داد تا سهون رهاش کنه. هربار که سرش رو تکون میداد هم اشک های درشتش روی گونه هاش و دست سهون می ریختن._چرا گریه میکنی اخه؟
سوهو با مکث گفت و مین بلافاصله شروع به لگد زدن به پاهای سهون و کشیدن دستاش سمت سوهو کرد. میخواست سوهو بغلش کنه.
_بدش به من
_ولش کنم جیغ میزنه
باهم بحث میکردن که یکی از لگد های مین توی زانوی سهون خورد و اون از درد ضعف کرد._نمیزنه
سوهو مین رو از دستای سست شده ی سهون گرفت و دلش بخاطر صورت جمع شده از دردش ریش شد: خوبی؟سهون جوابی نداد و وقتی تونست زانوش رو صاف کنه؛ دید مین سرش رو روی شونه ی سوهو گذاشته، کت رو روی شونه هاش بالا کشیده و با چشمای درشت اشکی جوری مظلوم نگاه میکنه که انگار بجای خودش سهون اون رو زده.
و عجیب تر از همه دیگه نه جیغ می زنه، نه اشک میریزه._یا...یادم اومد...مامانم منو آورد...ندزدیدی
مین با سکسکه به حرف اومد و بعد صورتش رو به شونه ی سوهو میمالوند تا اشکهاش پاک بشن.
YOU ARE READING
FORGOTTEN
Mystery / Thrillerعشقی که توی سال 1950 در انگلیس متولد شد، با قتل معشوقه ی اوه سهون ناکام موند. اما اونها در هشتاد سال بعد زندگی دوباره ایی پیدا کردن. در حالی که سهون اینبار عضو یه گروه جاسوسی بود؛ بخاطر نفوذ به خونه ی یکی از قربانیانشون مجبور به ازدواج با پسر ارشد خ...