Part 6 ꨄ︎

865 236 195
                                    

سوهو حس میکرد از شدت خجالت داره اب میشه، دستای سفید شده اش رو به زانوهاش فشار میدادو از نگاه کردن به اوه سهون طفره میرفت.
فضای سالن راه نفسش رو میبست، انقدر زود پشیمون شده بود که الان داشت تمام ذرهای شخصیتش رو به فحشو ناسازا میکشوند.
انگشتاش رو روی پوست دستش فشار دادو پوست لطیفش رو رد انداخت، صدایی از بیرون سالن شنید.
لبش رو گزید که انگشتای سفیدش بین دست سهون قرار گرفت.

_سوهو...
سریع دستش رو کشید و با یه حرص بی دلیل که بیشتر بخاطر کار احمقانه ی خودش بود. بدون نگاه کردن به سهون تند بلند شد و دوباره جعبه هارو روی هم چیند: یکی داره صدامون میزنه!
سهون ناامید نگاهش کرد، اونکه کاری نکرده بود چرا بازم این معشوقه ی کوچیک ازش عصبی بود؟

_نرو بالا...میوفتی
اروم گفت، نمیخواست سوهو رو بازم ناراحت کنه.
سوهو اما بی توجه به سهون از جعبه ها بالا رفت و از کنار پنجره گرفتو بیرون رو نگاه کرد.

یکی از همکلاسیاش زیر پنجره ایستاده بود. سوهو زیاد همکلاسیاش رو نمیشناخت.
لبش رو کمی کش داد و بعد اویزون کرد: میتونی..کمک کنی بیام بیرون؟

پسرک اول از ترس مدیرشون یخ کرد و بعد کمی تجزیه تحلیل نگاه مضطربی به سوهو انداخت. سوهو میتونست حدس بزنه ادم پایین پنجره چقدر بزدله! نفس کوتاهی گرفت.

_خواهش میکنم..سهون اسیب دیده..

اروم گفت و بعد صدای سهون رو شنید.

_فقط قبل افتادن بیا پایین کیم سوهو

لبش رو گزید و جوابی به سهون نداد. دوباره به همکلاسیش خیره شد: میتونی؟ هی من به مدیر نمیگم تو اوردیم پایین...زود باش

نگاه جوزف دوباره بالا اومد، سوهو اخم کرده بود و این اون پسر رو وادار میکرد کمکش کنه.
سوهو یجوری نگاهش میکرد که انگار وظیفش کمک کردنه و غیر این نمیتونه کار درستی انجام بده..سری تکون داد و نگاهی به مدرسه انداخت: باشه

با یه لبخند راضی سر تکون داد: برو از انبار یه نردبون بیار

جوزف یخ کرد، نردبون اوردن خیلی کار سختی بود. ممکن بود کلی ادم ببیننش!

سوهو اه کوتاهی کشید: باشه نمیخواد..لطفا برو پیش پدر سهون و بگو اقای مدیر باعث شده پای سهون بشکنه

_سوهو
سهون اروم تشر زد و اون بازم گوش نکرد.
جوزف تند سری تکون داد و رفت. این کار خیلی راحت -تری از نردبون اوردن بود.

وقتی که رفت سوهو کمی به اطراف نگاه کرد و بعد اروم از روی جعبه هایی که لق میزدن پایین اومد.
سهون مطمئن بود بابت هر تکون اون جعبه ها زیر پای اون پسرک تخس، وزن کم کرده تا بلاخره با پایین اومدنش تونست نفس حبس شدش رو ازاد کنه.

_ممکن بود دوباره بیوفتی
با حرص نالید که سوهو فقط اومد کنارش نشست و چیزی نگفت.
سوهو میدونست این حجم عصبی بودن و طلبکاری که بین حرفاش با جوزف دیده شده بود. بخاطر حرص زیادش از بوسیدن اوه سهون بود. حتی با فکر به اینکه پیش چشم سهون ممکنه چقدر احمق بنظر اومده باشه باعث میشد بخواد خودش رو تا حد مرگ بزنه.

FORGOTTEN Where stories live. Discover now