سلام،
خب اول بابت فاصلهایی که میون آپ افتاد شرمندتونم. دارم پارتا رو مرتب میکنم و میذارم براتون.کامنتهایی که مونده رو هم امروز جواب میدم. بوسه به روی لپاتون.
_______________________
تیزی نوک چاقوی کوچیک و حرفهایی مرد غریبه، به پهلوی سوهو فشار میآورد.
سوهو به ناچار جلوی مرد راه افتاد؛ چون هر بار که مکث میکرد پشت چاقو به پهلوش کوبیده میشد.
از بین کوچههای خلوتی راه میرفتن؛ که در هر بیست قدمی یه چراغ شهری داشت.
سوهو چندبار چرخید تا مرد رو ببینه. اون درشت هیکل و قد بلند بود. شاید یکو هشتاد، شایدم یکو هشتادو چهار، پنج.
جز چشمهاش هیچی از صورتش مشخص نبود و حتی دستاش رو هم پوشونده بود.
بخاطر زیاد خیره شدن به مرد، دوباره ضربهی چاقو به پهلوش زده شد: راهت رو برو.وارد یه کوچه شدن، که آخرش به خیابون میرسید اما همون لحظه یه ون نقرهایی مقابلشون، انتهای کوچه پارک کرد.
شونههای سوهو لرزید، شقیقههاش عرق گرفته بود و قدم هاش سست میشد.
توی سرش دائم این سوال میچرخید که اونا کی بودن و چرا قصد داشتن ببرنش؟
این بین پاش روی سنگفرش خیابون لغزید و سر خورد. نمیخواست جلو بره؛ چون ون نقرهایی، شبیه حمل کنندهای مرگ بود.
از راه رفتن ایستاد که مرد دوباره به پهلوش ضربه زد. سوهو به اجبار چند قدم دیگه برداشت و یکهو سعی کرد از کنار کوچه به جهت خلاف مسیرشون بدوعه؛ اما به دو سه قدم کوتاه، بازوش توی دست قدرتمند مرد اسیر شد._این کار جرمه.
نمیدونست چرا این جملهی مسخره رو برای گفتن انتخاب کرده. مرد هم پوزخند زد و بازوش رو محکمتر کشید؛ جوری که از استخون دستش صدای تیک مانندی بلند شد و درد ناله اش رو درآورد.
_بلاخره که دستگیرت میکنن.
سوهو با حرص بچگانهایی اضافه کردو مرد با کشیدن موهاش سرش رو خم کرد: تا الان که نکردن. خفه شو و راه برو.
اشک بخاطر سوزش سرش توی چشماش جمع شده بود. بازوش درد می کرد و با جبر اون مرد لخ لخ کشون راه میرفت.
یه لحظه صدای قدمهای شخصی رو پشت سرش شنید. یکی به سمت اونا میدویید. برگشت که دید ینفر از پشت سر به لباس مرد گروگانگیرش چنگ انداخت. با گرفتن از لباسش اون رو عقب کشید و همون لحظه سرش رو به دیوار آجری کوبید.
انقدر همچی رو سریع انجام داد؛ که مرد نتونسته بود از خودش دفاع کنه. وقتی حال مرد کمی جا اومد و قامت راست کرد؛ غریبه بدون اینکه فرصتی بهش بده، چندتا مشت توی صورتش کوبید، با گرفتن از پارچه لباسش چسبوندش به دیوار و دوباره روی زمین انداختش.
_بروغریبه رو به سوهو گفت؛ اما اون از جاش تکون نخورد. چون میخواست بفهمه کی داره ازش دفاع میکنه؟
اون شخص هم یه پالتو مشکی تنش بود و ماسک زده بود.
YOU ARE READING
FORGOTTEN
Mystery / Thrillerعشقی که توی سال 1950 در انگلیس متولد شد، با قتل معشوقه ی اوه سهون ناکام موند. اما اونها در هشتاد سال بعد زندگی دوباره ایی پیدا کردن. در حالی که سهون اینبار عضو یه گروه جاسوسی بود؛ بخاطر نفوذ به خونه ی یکی از قربانیانشون مجبور به ازدواج با پسر ارشد خ...