Part 8 ꨄ︎

884 224 153
                                    


توی راهروی مدرسه ایستاده بود، مدرسه امروز خلوت تر از همیشه دیده میشد.

سوهو کلی حرف برای گفتن و حرص برای خالی کردن سر سارا داشت؛ اما همینکه همو دیده بودن انگار لال شده بود و همه ی اون کلمه های حرصی که براش اماده کرده بود، در دوتا چشم غره خلاصه شده بودن.

با پاش به سرامیک کف مدرسه لگد زد، نگاهی به راهروی خالی انداخت و دوباره آه کشید. شاید بهتر بود با یکی از اکیپای مزخرف کلاسشون قاطی میشد تا اینجوری تکیه نده به راهرو و تنها بمونه.

دست ینفر روی شونش نشست، اروم نگاهی به جوزف اون پسره ریزه میزه با موهای بور انداخت.
جوزف لبخند گنده ایی زده بود و با کمی قد بلندی هم قد سوهو شده بود.

_من باید..ازت تشکر میکردم

اروم گفت و جوزف دوباره یه لبخند گنده تحویلش داد: سهون خوبه؟
جوزف چشمای کمی ریز و عسلی رنگ داشت. با موهایی که تقریبا رنگی نزدیک چشماش داشتن.
قد و قواره ی کوچولویی داشت و لبای درشتی که وقتی میخندید تا کنار صورتش کش میومدن.
دندونای سفید و مرتبی داشت که لبخنداش رو زیبا تر میکردن و بشدت هم خوش خنده بود.
موهای لختش کمی بلند بودن که تا نزدیکش گونش میرسیدن و به عادت همیشه با دست از توی صورتش کنار میزدشون.

سوهو پلک زد و دوباره عذاب وجدان وجودش رو گرفت:ا..اره...خوبه اما پاش شکسته!
جوزف لباش رو کمی جمع کرد و نگاه ناراحتی به سوهو انداخت: حتما خیلی درد داشته؟

این حرف اون پسر ریز جثه حتی بیشتر هم حال سوهو رو بد کرد. بیشتر و بیشتر توی فکر فرو رفت؛ شاید پای خیلی ها میشکست و جوش میخورد اما سوهو حس میکرد که عمیقا قلبش بخاطر سهون درد گرفته و فشار اون گچ سنگین دور پای سهون رو روی قلب خودش حس میکنه.
صدای عصا زدن توی سالن، سوهو غم زده رو بخودش اورد و نگاهی به چهره ی همیشه مهربون سهون انداخت.

_نه..اصلا درد ندارم جوزف
با لبخند گفت و دستای سوهو بخاطر دروغش مشت شدن. مشخصا تحمل اون گچ دور پاهاش و دردی که پاش داشت رو نمیشد انکار کرد. ولی اوه سهون بازم جوری میخندید و انکارش میکرد که قلب سوهو بیشتر و بیشتر مچاله میشد.
دلش میخواست سهون باهاش دعوا کنه و ازش گله کنه، کاری که هیچوقت باهاش نمیکرد.

جوزف نگاه کلی به سهون انداخت و توی فکر سرتکون داد: اینجوری راه رفتن سخت نیست؟

سهون میدید که چطوری لبای اون خرگوش سفید دوباره اویزون شد و ناراحت نگاهش رو به سرامیکای کوفتی روی زمین داد.
ارنجش رو محکم توی پهلوی جوزف زد و وقتی نگاه حیرون جوزف سمتش اومد با اخم به سوهو اشاره کرد.
جوزف ناراحت لباش رو جلو داد و سهون با همون اخم با انگشتش روی سینه ی جوزف نوشت 《لال شو》

و جوزف واقعا لال شد! چون اون پسر ریز جثه بشدت ترسو بود و سال بالاییش فقط زمانی که سوهو رو میدید اون لبخندهارو میزد و جوزف میدونست بعد رفتن سوهو از این مهربونی خبری نیست.

FORGOTTEN Where stories live. Discover now