روز ها میگذشتن و زمان همچیز رو کمرنگ میکرد...عین ادمها و خاطراتشون
سوهو وقت درس خوندن بهش سخت میگذشت. فکر میکرد سهون انقدراهم براش شخص خاصی نیست که بخاطر تلاش کنه!
اما سهون هر ماه براش نامه هایی مینوشت که عین یه محرک سوهو رو دوباره برای تلاش وسوسه میکرد.
اخر سر هم ذهنش انقدر درگیر شد که بخودش گفت: این بخاطر خودمه
و اینجوری هدفش رو از پیش سهون بودن به اینده ی خودش عوض کرد.
هرچند زیاد فایده ایی نکرد چون اون عادت به درس خوندن زیاد اونم ریاضی به اون مزخرفی نداشت. و لعنت که مسئله های ریاضی هیچوقت قرار نبود شبیه هم باشن.
به سهون حسودی میکرد که بدون تلاش ازمون رو قبول شده بود.
سوهو امتحان ریاضی مدرسه اش رو هم با کلی بدبختی پاس میکرد._بعد دبیرستان...میخوای چیکار کنی؟
اروم از جوزف پرسید و جوزف همینطور که به سنگ ریزها با نوک پا ضربه میزد جواب داد._میرم سرکار...
سوهو ناامید شونه بالا انداخت: نمیخوای درس بخونی؟
_نه
جوزف مطمئن گفت و بعد نگاهش کرد: من واسه امتحانای اخرمم به مرز خودکشی با درس میرسم و اخرشم نمرهام بیشتر از دوازده نمیشه انتظار داری کمبریج منو قبول کنه؟ مگه خلن
اونا دنبال باهوشایی مثل اون اوه سهون عوضینسوهو با چشمای گرد به بازوش مشت زد: در موردش اینجوری نگو
جوزف چشماش رو تاب داد و لگد محکم تری به سنگ ریزها زد: تو عوضی بازیش رو ندیدی...
سوهو لباش رو جلو داد. دستهاش رو تکیه ی بدنش کرد و به جوزف خیره شد. دوست داشت عوضی بازی سهون رو ببینه.
همیشه فکر میکرد سهون دیگه فراموشش کرده و اون خیلی احمقه که اینجوری بخاطرش درس میخونه. اما ماه که تموم میشد سهون بهش نامه میداد و سوهو نامه رو باجمله ی 《اون احمق تره》 باز میکرد و با نیش باز جوری که انگار به یه بچه شکلات دادن، نامه رو میخوند.
حتی سهون یبار بهش گفته بود، دلش میخواد سوهو بازم براش اشپزی کنه و سوهو کلی خندیده بود. سهون فکر میکرد سوهو انقدر با عرضس که عین کتی براش غذا بپزه!
اما در کمال دروغگویی توی جواب بهش گفته بود؛ خوشحاله سهون تونسته غذای افتضاحش رو بخوره.
درسته شکی توی اشپزی کتی نبود اما به هر حال سوهو باید بجای کتی یکم شکست نفسی میکرد.یکبار هم سهون ازش خواست براش عکسی از خودش بفرسته و ازاونجایی که سوهو از خودش خوشش نمیومد. بهش گفته بود، میترسه عکسش رو بفرسته و دوست دختر سهون عکس رو ببینه و سهون رو ترک کنه.
چون سوهو خیلی زیبا تره!و بطرز احمقانه ایی بعد این نامه، سهون بهش دیرتر نامه داده بود و خیلی رسمیو تلخ حالش رو پرسیده بود.
همین باعث شد سوهو عکسش رو براش بفرسته و دیگه در مورد اون عفریته حرفی نزنه.
_جوزف...سهون یبار بخاطر دوست دخترش با من قهر کرد...رفتارش با من عین بقیس
مطمئن گفت و جوزف بیحال نگاهش کرد.
YOU ARE READING
FORGOTTEN
Mystery / Thrillerعشقی که توی سال 1950 در انگلیس متولد شد، با قتل معشوقه ی اوه سهون ناکام موند. اما اونها در هشتاد سال بعد زندگی دوباره ایی پیدا کردن. در حالی که سهون اینبار عضو یه گروه جاسوسی بود؛ بخاطر نفوذ به خونه ی یکی از قربانیانشون مجبور به ازدواج با پسر ارشد خ...