داشتیم میرفتیم به سمت فرود گاه یکم دیر شده بود برا همین فکر کردم خوبه که میون بر بزنم پس از سمت جنگل رفتم که ماشین وسطاش خراب شد. و هر کاری کردم دیگه روشن نشد
+ به نظرت چیکار کنیم جونگکوک
- نمیدونم
با جیمین رفتیم به یه سمتی به امید اینکه کمک پیدا کنیم ولی هیچ کس نبود و هوا هم کم کم تاریک میشد تا اینکه یه خونه وسط جنگل پیدا کردیم
- بیا بریم سمت اون خونه شاید کسایی که داخل خونه باشن بتونن کمکمون کنن
رفتیم سمت خونه و در زدیم بعد از زمان طولانی که کسی در رو باز نکرد رفتیم داخل خونه با کمال تعجب هیچ کس نبود و خونه زیاد قدیمی نبود و وسایلش نو بود تعجب کردیم که چرا هیچ کس تو خونه نبود ولی بخاطر گرسنگی و تاریکی جنگل مجبور شدن تو این خونه بمونن
- جیمین من میرم هیزم جمع کنم تا شومینه رو روشن کنم
+ باشه
این رو گفتم و از خونه بیرون اومدم و دنبال هیزم گشتم
Jimin:
بعد از رفتن جونگکوک یه نگاهی به خونه انداختم
خونه خوشگل و بزرگی بود کی میتونست یه همچین خونه ای رو ترک کنهرفتم توی آشپزخونه و یه نگاهی بهش انداختم
الان باید چیکار میکردم؟ بعد از کمی فکر کردن به یادم اومد که مادر جونگکوک غذا برامون توی صندوق عقب ماشین گذاشته بود با فکر بهش لبخند زدم و از خونه اومدم بیرونبعد از کمی گشتن ماشین رو پیدا کردم و از صندوق عقبش غذاها رو درآوردم و به سمت خونه جرات کردم هوا تقریبا تاریک بود و این ترسم رو چند برابر میکرد به سختی خودم رو خونه رسوندم و واردش شدم که دیدم جونگکوک شومینه رو روشن کرده
وقتی من رو دید به سمتم دویید و منو بغل کرد- دیوونه، کجا رفته بودی نمیگی نگرانت میشم؟ اصلا چرا از خونه بیرون رفتی؟ بیرون خطرناکه
قلبم لرزید، اون الان نگران من شده بود درست بود که همیشه با من مهربون بود ولی الان فرق داشت
خیلی راحت میتونستم لرزش صداش رو حس کنم
به خاطر من ترسیده بود و این خوشحالم میکرداز بغلش بیرون اومدم و بهش نگاه کردم
+ رفته بودم از صندوق عقب ماشین غذاها رو بیارم
جونگکوک یه نگاه به ظرف توی دستام نگاه کرد و سرش رو به دو طرف تکون داد و لبخند زد
- خب میگفتی خودم میاوردم حتما باید جون به لبم میکردی
+ گفتم تا برمیگردی منم برم اینارو بیارم
همراهش رفتم و غذا ها رو به هرسختی که بود گرم کردیم و خوردیم، الان به هم خیره شدیم از بیکاری
![](https://img.wattpad.com/cover/280472820-288-k298782.jpg)
YOU ARE READING
وانشات های کوکمین
Fanfictionوانشات با هر ژانری که ازم بخواید می نویسم + دوست دارم همینطور که اسلحه تو دستش بود گفت: منم دوست دارم + آگه واقعا منو دوست داری، بکشش کاپل: کوکمین سلام دوستان این یه وانشاته از کوکمین #kookmin: #1 one-shot: #1