جونگکوک بی نیاز بود.. ثروتمند بود.. مهربون بود...
خَیِر بود... همه چیز داشت حتی یه همسر مهربون و یه بچه تازه به دنیا اومدهباهم داشتن توی اشپزخونه غذا میپوختن و میخندیدن ولی کی خبر داشت که بعد از این خنده ها یه غم بزرگ قراره توی زندگیشون اتفاق بیوفته
جیمین: میشه شیر خشک رو بهم بدی؟
جونگکوک شیر خشک رو از توی کابینت در آورد و داد به جیمین
جونگکوک: بفرما
جیمین شیر بچشون رو درست کرد و در حالی که شیشه شیر رو تکن میداد رفت سمت اتاق بچه
چند لحظه بعد صدای جیغش شنیده شد و جونگکوک سراسیمه وارد اتاق شد...
جیمین روی زمین نشسته بود و بچه رو توی بغلش گرفته بود... بلند گریه میکرد و اسم بچه رو صدا میزدجونگکوک کنارش نشست... بچشون نفس نمیکشید
...خودشم یکی یکی اشکاش جاری شد و جیمین رو توی بغلش گرفتجیمین: نههههه هق جونگ.. جونگکوک هق بچمون..
.
.
.
.آنقدر گریه کرد که بیهوش شد و جونگکوک آوردش بیمارستان... روی یکی از صندلی های بیمارستان نشسته بود و سرش رو دستاش بود تا اینکه با صدای دکتر هان به خودش اومد
هان: آقای جعون میشه با من بیاین؟؟
جونگکوک به دکتر نگاه کرد و سر تکون داد...
باهم رفتن به اتاق دکتر هانهان: بشینید باید در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم
جونگکوک و دکتر روی مبل اتاق نشستن
جونگکوک: چیزی شده؟
هان: بچتون فوت شده خیلی براش متأسفم..
ولی اینطور که فهمیدیم بچه از بیماری ای مرده نه از ضعیفیجونگکوک چشمش گرد شد و متعجب شد: منظورتون چیه؟؟
هان: منظورم اینکه بچه رو از هرکی که به فرزند خوندگی گرفتین راجع به بیماریش چیزی بهتون نگفته.. به قلبش و کلیه هاش آسیب جدی ای زده
...اینطور هم که معلومه بیماری به همسرتون هم سرایت کردهجونگکوک چشمش سیاه شد... برای یک لحظه فکر کرد قلبش نمیزنه: چی؟ جیمین من؟
هان: متأسفم... بیماری از طریق دهان به دهان انتقال پیدا کرده شاید مثلا موقع غذا خوردن قاشق بچه و همسرتون قاطی شده باشه که انتقال پیدا کرده.. خیلی سریع هم پیشرفت کرده و یکی از کلیه های همسرتون رو از کار انداخته.. داره به قلبش آسیب میزنه... شاید تا چند روز دیگه خونریزی ها و بیحالی هاش شروع شه
جونگکوک آنقدر تو شوک فرو رفت که تمام رنگ و روش سفید شد... دکتر از حالتش ترسید و نگران شد
هان: حالتون خوبه؟؟
جونگکوک: باید چی کار کنم تا خوب شه؟؟
هان: متأسفم حتی اگر عمل جراحی هم بشن این بیماری خیلی رشد کرده و داره به عصب های مغزیش هم آسیب میزنه کاری از دست ما برنمیاد
.
.
.
![](https://img.wattpad.com/cover/280472820-288-k298782.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
وانشات های کوکمین
Fiksi Penggemarوانشات با هر ژانری که ازم بخواید می نویسم + دوست دارم همینطور که اسلحه تو دستش بود گفت: منم دوست دارم + آگه واقعا منو دوست داری، بکشش کاپل: کوکمین سلام دوستان این یه وانشاته از کوکمین #kookmin: #1 one-shot: #1