( جونگکوک با بهت به جیمین نگاه میکرد .. چطور میتونست انقدر بی رحم باشه؟؟ .. چطور میتونست
این رابطه زیبا رو یک طرفه به پایان برسونه ؟؟ .. مگه اشتباهی کرده بود ؟؟جونگکوک: شوخی میکنی نه؟ .. آره این یه شوخیه
جیمین با بدجنسی پوزخندی زد: اتفاقا کاملا جدی ام .. دیگه دوست ندارم باهات باشم .. نمیخوام جزئی از خانواده جئون باشم .. میدونی چرا؟
با بدجنسی تمام تو یک قدمی جونگکوک ایستاد .. تو چشمای غمگین جونگکوک نگاه کرد .. میدونست قلبش رو شکسته ولی مجبور بود .. با اینکه نمیخاست چنین چیزی رو بگه ولی باید کاری میکرد که جونگکوک ازش
متنفر بشهجیمین: چون دیگه از چشمم افتادی جونگکوک .. ازت خسته شدم .. دیگه دوست ندارم
جونگکوک بدون اینکه چیزی بگه فقط به حرفای بی رحمانه جیمین گوش میداد .. اشکش ریخت .. جیمین با دیدن این حالت جونگکوک کم بود به گریه بیوفته پس سریعا از اونجا رفت تا جونگکوک رو متوجه اشک هاش نکنه )
.
.
.حالا بعد سال ها دوباره باهم روبرو شدن .. با یه تفاوت بزرگ .. اینکه الان دشمن های خونی هم بودن .. توی عمارت پارک در حالیکه تمام افراد و بادیگارد های عمارت پارک کشته شده بودن و جیمین و پدرش روی زمین به جونگکوک تعظیم کرده بودن .. جونگکوک داشت تلافی میکرد .. دلش میخواست همون رنج و دردی که جیمین با ترک کردنش بهش داده بود ، متقابلا به اون هم بده .. ولی متفاوت تر
دستش رو توی جیبش فرو کرد .. جلو رفت و روی مبل چرم مشکی نشست .. کت و شلوار با جلیغه مشکی و پیرهن سفید خیلی بهش میومد .. کرواتش رو شل کرد
و به پسر تغس روبروش که آماده مبارزه بود نگاه کرد .. معلوم بود از شرایطش ناراضی و عصبانیهاون پسر تغس هیچ وقت عادت به پوشیدن کت و شلوار نداشت .. تیپ های سکسی رو دوست داشت و الان هم بیش از حد تو اون لباسای تمام مشکی با اون موهای طلایی حالت دار زیبا شده بود
جونگکوک سیگارش رو درآورد و با فندکش روشنش کرد .. پوکی به سیگارش زد
بلاخره شروع کرد صحبت کردنجونگکوک: انتظارم ازت بیشتر بود پارک .. فکر نمیکردم انقدر راحت گیر بیوفتی .. هرچند اثرات پیری هم بی تاثیر نیست درست نمیگم؟
جیمین با حرص نفسش رو بیرون داد .. پدرش با خونسردی به جونگکوک نگاه کرد
آقای پارک: یک مرد هیچ وقت از پشت به دشمنش حمله نمیکنه .. این حرکت نامردیه حداقل من تو یک جنگ کاملا جوان مردانه پدرت رو شکست دادم و کشتمش شک نکن اگر خبر داشتم قراره اینطور به من حمله کنی شکستت میدادم
جونگکوک پوزخند زد: تا حالا دیدی ازرائیل بیاد و بهت بگه من کِی جونت رو میگیرم؟ .. از کجا معلوم پارک شاید من ازرائیلت باشم

KAMU SEDANG MEMBACA
وانشات های کوکمین
Fiksi Penggemarوانشات با هر ژانری که ازم بخواید می نویسم + دوست دارم همینطور که اسلحه تو دستش بود گفت: منم دوست دارم + آگه واقعا منو دوست داری، بکشش کاپل: کوکمین سلام دوستان این یه وانشاته از کوکمین #kookmin: #1 one-shot: #1