روز ها گذشت و آون ها یکمی بزرگتر شدن...
حالا جونگکوک 18 سالش شده بود و جیمین 13 سالش بود... قد بلند شده بود و خوشتیپبه خاسته های جونگکوک و کلی وعده خریدن بستنی و شکلات با جیمین رابطه برقرار میکرد و لذت میبرد...هرچی میگذشت بهش معتادتر میشد...
تو این سه سال جکسون دوست صمیمیش شده بود و ناگفته نماند که هنوز هم یک جورایی با جیسون رقابت داشت... سر پوزیشن های سکس و تحریک شدن... مسخره بود ولی اونا باهم رقابت داشتنجونگکوک از همون اول پسر باهوشی بود و برای همین جیسون هیچوقت روی درس با جونگکوک رقابت نمیکرد چون میدونست میبازه
زنگ زده شد و بچه های کلاس رفتن بیرون... جونگکوک روی میزش لم داد و چشماش رو بست ولی با صدای جکسون دوباره نشست
جکسون: تصمیمتو گرفتی؟ میخوای چی کار کنی؟
جونگکوک: خودت که میدونی چاره ی دیگه ای به جز رفتن به خارج و ادامه تحصیل ندارم
جکسون: جیمین چی میدونه؟
جونگکوک: نه نمیدونه خاله نمیزاره نزدیکش شم... گفتم که هربار که رابطه برقرار میکنیم من از لحاظ جنسی عضوم رشد میکنه و بزرگتر میشه ولی جیمین بچس هنوز.. برای همین این چند ماه هربار وسط رابطه بیهوش میشه.. قبلا چون کوچیک بودم تا دو راند میرسید ولی الان به زور یک راند به پایان میرسه... خاله چند روز پیش دید که دارم با جیمین رابطه برقرار میکنم... توی شرایط بدی هم دید
صاف نشست و به صندلی تکیه داد...جکسون بهش خیره بود تا بقیش رو بگه: تو چه شرایطی؟
جونگکوک: این چند ماه جیمین همش خونریزی داره..خاله همین که دید جیمین بیهوش شده و خونریزی داره قش کرد.. بعدشم که رفتیم بیمارستان اصلا حرف نزد و چیزی نگفت...تا دیروز نه حرف میزد نه چیزی میخورد.. ولی همین که میخاستم برم براش توضیح بدم بدون مقدمه گفت از جیمین فاصله بگیرم
جکسون سوتی زد و او هم روی صندلیش لم داد: پسر چه اتفاقاتی افتاد تو این یک هفته
جونگکوک: خانواده منم خبردار شدن و گفتن میخوان منو بفرستن خارج تا راحت تر جیمین رو فراموش کنم ولی مگه میشه؟ همین الانشم آشفتم
..حالا خودم به جهنم جیمین خیلی بهم وابسته شده
اونو چی کارش کنم؟جکسون دست به سینه شد: خب میخوای چی کار کنی راه دیگه ای نداری جز رفتن الانم یا به جیمین بگو که میری و ازش بخواه که منتظرت بمونه یا اینکه بگو نمیخوایش و دیگه دوستش نداری تا ازت دلسرد بشه اینطوری کمتر آسیب میبینه
جونگکوک: راه دومی که اصلا نه چون میفهمه دروغ میگم بعدشم خودم اصلا جرات به زبون آوردن این حرفها رو ندارم.. دوستش دارم حتی از خودم بیشتر.. راه اولم که اگر انتخابش کنم فکر میکنی خاله بزاره جیمین مال من باشه
YOU ARE READING
وانشات های کوکمین
Fanfictionوانشات با هر ژانری که ازم بخواید می نویسم + دوست دارم همینطور که اسلحه تو دستش بود گفت: منم دوست دارم + آگه واقعا منو دوست داری، بکشش کاپل: کوکمین سلام دوستان این یه وانشاته از کوکمین #kookmin: #1 one-shot: #1