mistress

1.2K 135 10
                                    


من جعون جونگکوکم 24 سالمه
توی بوسان به دنیا اومدم توی یک دهکده خوش آب و هوا، اونجا با پسر خالم جیمین همبازی بودم
خوب یادمه

وقتی چهار سالم بود جیمین به دنیا آومد
بخاطر آون وروجک خوشگل و سفید بیشتر روزا خونه خالم پلاس بودم تا بغلش کنم
وقتی هم لپاش رو میبوسیدم مثل موچی شیرین و تپل بود

ولی وقتی شش شالم شد از اونجا به خاطر شرایط کاری پدرم آومدیم شهر و دیگه از آون به بعد جیمین و ندیدم

_______________________________________

توی هال نشستم و دارم با پلی استیشن بازی میکنم
پدرم سرکاره و عصر برمیگرده خونه
مادرمم داره با تلفن با خواهرش صحبت میکنه

داشتم بازی میکردم که مادرم آومد و پلی استیشن رو خاموش کرد با تعجب بهش خیره بودم

- چرا خاموشش کردی مامان؟

_ برو وسایلت و بزار توی چمدون و حاضر شو

- برای چی؟

_ چون داریم میریم پیش خواهرم تو بوسان

- ولی کار بابا چی میشه؟

_ بهش زنگ زدم گفت مرخصی میگیره واسه یه هفته

- یعنی باید یه هفته رو توی دهکده بگذرونم من نمیخوام بیام

_ همین که گفتم الانم برو کاری که گفتم بکن

مامانم بدون توجه به قیافه گرفتم رفت سمت موبایلش و زنگ زد به خواهرش

_ الو...لیلی ما میتونیم بیایم...اره..منم خوشحالم...
پس تولد چیم چیم منم هست...حالا که اینطوره صد در صد میایم...باشه خداحافظ

تلفن و قطع کرد و رفت توی اتاق خودش
منم از روی مبل بلند شدم و رفتم سمت اتاق خودم
تا چمدونم رو آماده کنم

چند تا تیشرت و بلیز، چند تا هودی، چند تا شلوار راحتی، عطر مخصوص خودم، شونه، مسواک و حولم، کتونی نو، چند تا باکسر و...بلاخره چمدونم رو بستم
لباسام رو با یه هودی مشکی و شلوار مشکی عوض کردم و رفتم پایین

مامانم چمدونش حاضر و آماده کنار در خونه گذاشته شده بود و خودشم روی مبل نشسته بود

رفتم کنارش روی مبل نشستم سوالی که ذهنم رو مشغول کرده بود می‌خاستم بپرسم
اینکه چیم چیم کی بود که مامانم به خاله گفت و دلشم براش تنگ شده بود

- مامان چیم چیم کیه؟

مامانم دست از نگاه کردن تلوزیون برداشت و به من نگاه کرد لبخند زد و شروع کرد به تعریف کردن

_ چیم چیم پسر خالته، اسمش جیمینه ولی چون خیلی سفید و لپاش تو پره بهش میگم موچی یا چیم چیم، تو جیمینو یادت نمیاد چون وقتی شش سالت بود آومدیم شهر

وانشات های کوکمینWhere stories live. Discover now