سلام بچه ها من بعد از یک غیبت طولانی برگشتمیک خبر خوب برای کسایی که اسمات دوستن
نوشتن اسمات خیلی سخته برای همین تو بیشتری از وانشات هام ننوشتم و کمتری از وانشات ها اسمات داره ولی تصمیم گرفتم یکم بیشترش کنم
این یکی هم اسمات داره 😈😈😈😈😈
______________________________________
جونگکوک روی تختش نشسته بود و با تنها عشق زندگیش چت میکرد... بعد از آون کاری که جیمین توی دانشگاه باهاش انجام داد حتی بیشتر برای داشتن رابطه کامل بی قرار شد... و ناگفته نماند که یک هفته تمام که باهم قرار میزاشتن میخاست سریعتر توی تخت داشته باشتشجونگکوک: (دلم برات تنگ شده)
جیمین: ( اگر منظورت از این که دلم برات تنگ شده اینِکه دلت برای ساک زدنم تنگ شده باید بگم که دل من اصلا برات تنگ نشده)
خندید و بیشتر به پشت تاج و تختش تکیه داد
(نمیدونی آون لبای خوشگلت که دور دیکمه و داره منو خیس میکنه چقد خوشگل میشه بیبی )جیمین: ( منحرف یکم مراعات لبای بیچاره منو بکن پاره شدن از بس تو این یک هفته خوردنت )
جونگکوک با آومدن همسرش توی اتاق صاف تو تخت نشست... بدون توجه به غرغر های همسرش به چت با دوست پسرش ادامه داد
جونگکوک: ( میخوام این هفته بیای خونمون، لیا گورشو گم میکنه میره خونه پدرش )
جیمین: ( بعدش؟ )
جونگکوک: ( اممممم یه شب کاملا رویایی رو باهم میسازیم )
جیمین: ( راجع بهش فکر میکنم جعون فعلا باید برم)
جونگکوک اخم کرد: ( کجا؟ من میخوام بازم باهات حرف بزنم نمیدونی تحمل لیا چقد سخته.. لطفااا )
جیمین: ( خیلی کم طاقتی.. صبور باش و آون زنیکه نچسب رو تحمل کن.. مطمئن باش پاداش میگیری عزیزم.. فعلا )
جونگکوک با ناامیدی به صفحه موبایلش خیره شد..
این رفتار های جیمین حتی بی قرار ترش میکرد تا داشته باشتش ولی انگار فرسخ ها ازش دور بود...
تو این یک هفته تمام راز زندگیش رو به پسرک گفته بود ولی جیمین هیچ چیزی رو بهش لو نمیداد.. جونگکوک رو تا نقطه اوج نیازش میرسوند و بعد ولش میکرد به حال خودش... باهاش مهربون رفتار میکرد ولی چند لحظه بعدش دوباره سرد میشد...
این ویژگیش خاصش میکرد دست نیافتنیش میکرد
و جونگکوک برای داشتن همچین دوست پسری کاملا
احساس غرور میکردجونگکوک: ( باشه خوشگلم خداحافظ مراقب خودت باش خیلی دوست دارم )
گوشیش رو خاموش کرد و از روی تخت بلند شد..
لیا داشت آرایش میکرد و برای رفتن به خونه پدریش به مدت یک هفته آماده میشد.. این یعنی آزادی و آرامش... میتونست بعد از رفتن لیا با خیال راحت جیمین رو بیاره خونش و باهاش خوشبگذرونه
YOU ARE READING
وانشات های کوکمین
Fanfictionوانشات با هر ژانری که ازم بخواید می نویسم + دوست دارم همینطور که اسلحه تو دستش بود گفت: منم دوست دارم + آگه واقعا منو دوست داری، بکشش کاپل: کوکمین سلام دوستان این یه وانشاته از کوکمین #kookmin: #1 one-shot: #1