عصبانیم ..
خیلی عصبانیم ..
افراد بی عرضه من نتونستن از انبار مواظبت کنن و
این حسابی داره اون روی سگمو بالا میاره ..
اون وانگ لعنتی به بد کسی ضرر زده ..
اون هنوز منو نشناخته.. نشونش میدمافرادم جلوم صف کشیدن ..
یونگی و تهیونگ هم داشتن پشت سر من میومدن ..
اون افرادی که مسئول نگهبانی بودن و به خاطر
بی دقتیشون از انبار دزدی شده ، زانو زده بودن
و سرشون پایین بود ..
جلوشون ایستادم و بی درنگ اسلحه مو گذاشتم رو پیشونی تک تکشون و شلیک کردم ..
یازده نفرشون رو کشتم رفتم سراغ بعدی که تهیونگ جلومو گرفت= بس کن جونگکوک
بهش توپیدم: جلوی منو نگیر کیم نکنه از جونت سیر شدی؟
تهیونگ رفت عقب و دستشو از رو دستم برداشت..
هوفی کشیدم و اسلحمو دوباره گذاشتم سر جاش ..
به افرادم که همشون به طور واضح از ترس میلرزیدن
نگاه کردم و با تحکم گفتم× عاقبت هرکی که به من ضرر بزنه مرگه..
اگر نمیخواین بمیرین از این به بعد حواستون جمع باشه .. نمیخوام همچین بی دقتی ای دیگه رخ بده
مفهومه؟همشون با صدای بلند گفتن بله رئیس..
سرمو تکون دادم و رفتم سمت ماشینم و تهیونگ و
یونگی هم پشت سرم اومدن..
سوار ماشین شدم .. تهیونگ سرشو خم کرد تا بتونه باهام حرف بزنه= برو خونه ریلکس کن جونگکوک .. بوی قهوه تلخت همه جا رو گرفته
بهش نگاه کردم: چطوری ریلکس کنم و تظاهر کنم
چیزی نشده ؟ .. به یکی از انبار های اسلحه من
دستبرد زدن میفهمی تهیونگیونگی هم مثل تهیونگ خم شد: جونگکوک
ما این قضیه رو حل میکنیم به وقتش میریم سر وقت
وانگ و حسابشو می رسیم ولی تو نباید بیای حرف
پدرتو که یادتهاخم کردم: بهم یادآوریش نکن
= یونگی راست میگه تو باید تشکیل خانواده بدی جونگکوک پدرت حق داره
عصبی شدم: ولی من از زنم بدم میاد ..
بهش هیچ علاقه ای ندارم* فعلا بیخیالش شو و برو خونت بقیش با ما
حال و حوصله مخالفت نداشتم پس فقط ماشینو روشن کردم و رفتم سمت عمارتم..
توی راه سرعتم زیاد بود و احتمال اینکه تصادف کنم
زیاد بود ..
بلاخره رسیدم خونه ..
نگهبان ها در و برام باز کردن و رفتم داخل ..
ماشینو پارک کردم و وارد عمارت شدم ..
خدمتکار ها جلوم صف کشیدن و تعظیم کردن ،
بدون توجه به اونا رفتم طبقه بالا..
نوشته اتاقم کتمو از تنم درآوردم و همینکه وارد اتاقم شدم انداختمش رو تخت
.. موبایلمو از جیبم درآوردم و شماره
کای رو گرفتم_ چطوری جونگکوک خیلی وقت بود که بهم زنگ نزده بودی چخبر؟
توجهی به سوالش نکردم و یه راست رفتم
سر اصل مطلب :
یکی از اون هرزه های خوبتو بفرست برام
YOU ARE READING
وانشات های کوکمین
Fanfictionوانشات با هر ژانری که ازم بخواید می نویسم + دوست دارم همینطور که اسلحه تو دستش بود گفت: منم دوست دارم + آگه واقعا منو دوست داری، بکشش کاپل: کوکمین سلام دوستان این یه وانشاته از کوکمین #kookmin: #1 one-shot: #1