عشق خیلی پیچیدست...یه دفعه وارد زندگیت میشه... اگر بپزیریش میشه تمام زندگیت...ولی اگر مثل من مغرور و خودخواه باشی بدون اینکه متوجه بشی از دستش میدی...وقتی پشیمون میشی که دیگه فایده ای نداره...هرقدر تلاش کنی دیگه برنمیگرده...من جیمین و عشقش رو رد کردم چون ازش پونزده سال بزرگتر بودم...آون مثل پسر من بود... چطور میتونستم قبول کنم که همسرم بشه...
آون تازه 22 سالش شده...توی اوج لذت زندگیشه...
در حالیکه من آون موقع رو رد کردم...من 37 سالمه..
هیچ وقت انتظار نداشتم عاشق یکی از دانشجو های شیطون و بازیگوش خودم بشم...
ولی ای کاش قبول می کردم( فلش بک )
از دانشگاه بیرون اومدم یکی از پشت منو صدا زد...
به طرف صدا برگشتم که جیمین رو دیدم...+ سلام
لبخند زد که منم لبخند زدم...دستم و گذاشتم رو سرش و موهاش رو بهم ریختم...جیمین یکی از درسخون ترین دانشجو های من بود...
- امروز امتحان رو خوب دادی...
خوبه که درسمو میخونی...+ اممم من میخاستم بگم که میشه با من بیاین بریم یه رستوران همین نزدیکی ها
- اتفاقی افتاده
+ نه میخاستم دعتوتون کنم به شام
یکی از اَبرو هام پرید بالا و تکخندی کردم
- پس منو به شام دعوت می کنی...میشه بپرسم مناسبتش چیه
گونه هاش رنگ گرفت و یکم مِن مِن کرد
+ خبببب...من امتحان و خوب دادم و الانم میخوام استادم رو به شام دعوت کنم تا باهاش جشن بگیرم
خندیدم...آون واقعا شیرین بود...کاش یه پسر مثل آون داشتم
- ولی تو همیشه نمره های بالا میگیری چرا میخوای این بار جشن بگیری
+ استاد اذیت نکنین دیگه..بیاین
- باشه بچه...آدرس خونت رو بده ساعت 7:00 میام
دنبالتجیمین اخماش رو باز کرد و لبخند زد...
سریع خداحافظی کرد و رفت و سوار تاکسی شد..
آون واقعا کیوت بود...
منم رفتم سراغ ماشینم و سوارش شدم...
سمت خونه ویلاییم حرکت کردم
.
.
.کت و شلوار مشکی رنگم رو پوشیدم...کروات مشکی رنگ رو بستم...یقه پیراهن سفید رنگم رو مرتب کردم...عطرم رو زدم...از داخل کشوی مخصوص ساعت هان یه دونه مشکی رنگش رو برداشتم...
کیف پول و موبایلم رو گرفتم و راه افتادم سمت ماشین مدل بالام...نشستم که یه پیامک به گوشیم آومد..پیام رو باز کردم که دیدم آدرس خونه جیمینه
.
.
.باهم وارد رستوران شدیم و روی میز نشستیم...
عجیبه رستوران چرا خالیه...چرا فقط میز ما وسط رستویرانه و گل رز و شمع داره وسط میز...
یکم عاشقانس...
بی خیال افکارم شدم...شاید یه ذوق کودکانه باشه...
منظور دیگه ای از این کار نداره...
![](https://img.wattpad.com/cover/280472820-288-k298782.jpg)
ESTÁS LEYENDO
وانشات های کوکمین
Fanficوانشات با هر ژانری که ازم بخواید می نویسم + دوست دارم همینطور که اسلحه تو دستش بود گفت: منم دوست دارم + آگه واقعا منو دوست داری، بکشش کاپل: کوکمین سلام دوستان این یه وانشاته از کوکمین #kookmin: #1 one-shot: #1