سلام
نمیدونم چند نفر از بچهای واتپد باقی موندن که منو میشناسن
من قبلا بیست و چهار ساعت زندگیمو اینجا میگذروندم و باور کنید یکی از قشنگ ترین برهه های زندگیمو داشتم ولی خب بچها تک تک رفتن و ما موندیم و یه عالمه کتاب خاک گرفته و یه دنیا خاطره
بهرحال من مارسلم
قبلا به اسم لی لی فعالیت میکردم ولی خب به دلایلی تصمیم گرفتم دیگه لی لی نباشم(برای اونایی که از قبل منو میشناسن گفتم)
این کتاب منه با عنوان forbidden chocolate
به معنای شکلات ممنوعه
پنج سال تموم داشتم سرش کار میکردم و باهاش عملا زندگی کردم
الان که تموم شده نمیدونم چه حسی داشته باشم
مخصوصا که بخاطر اتفاقاتی که واسه لیام افتاد خیلی تو شرایط روحی بدی قرار دارم و در اصل هممون داریم.
قبل از تموم کردن پارت اخر بود که خبر هارو شنیدم و اوایل اینجوری بودم که میخوام کلا کتابمو حذف کنم ولی باز که بیشتر فکر کردم به این جمله رسیدم که میگفت "از دل نرود هر انکه از دیده برفت"
و با خودم گفتم اوکی لیام نداری و شاید هیچوقت دیگه هم نداشته باشی ولی حق نداری طوری رفتار کنی که انگار وجود نداشته
به خصوص که همتون در جریانید که این فندوم در خروجی نداره
پس من اینجام
با بوک کامل شده ام
و حدودا پنج سال خاطره
امیدوارم از داستانم لذت ببرید و لیاقت زمانی که براش میذارید رو داشته باشه
با عشق M
YOU ARE READING
Forbidden chocolate(L.S)&(Z.M)
Fanfictionتلاطم روح در آرامش تاریکی و روشناییه دریای سیاه افکارش او را به آنجا کشاند. مکانی که روزی روحش را نوازش میکرد مکانی که در تن از خنده های چمنزار و از شیطنت امواج باد لذت میرد؛ و از اندک آرامش ناشی از ابر های غوطه ور شده در آسمان .. آسمانی که حالا...