کروسان های شکلاتی را از فر خارج کرد و در پیش دستی گلدار سفید رنگ گذاشت.
فنجان های چای را در سینی گذاشت و از اشپزخانه خارج شد.
سینی را روی میز گذاشت و روبروی انها نشست._خب....چه خبر؟
هری پرسید و نگاهش رو بین ان دو گرداند.
+ما خوبیم، تو چطوری هری؟
_منم خوبم، ممنون
با لبخند جوابشان را داد و فنجان چای را که برای خودش ریخته بود برداشت.
نایل یکی از کروسان های شکلاتی را برداشت و به سمت شان گرفت، شان با لبخند از او تشکر کرد.
هر دو وقتی نگاه خندان هری را روی خودشان حس کردند به دنیای واقعی بازگشتند و با خجالت از هم فاصله گرفتند.
هری بلند خندید و بخاطر درست شدن رابطه انها اظهار خوشحالی کرد اما این چیزی از خجالت انها کم نکرد.*هری یه سوال بپرسم؟
شان که سعی در عوض کردن جو بوجود امده داشت پرسید.
_بله؟
*چطور متوجه شدی که اقدام به قتل کار مایاست؟
هری جرعه ای دیگر از چایش نوشید و ان را در زیر استکان روی میز گذاشت.
_خب راستش من مطمئن نبودم، مایا خودش گفت.
+اره اینو لویی هم گفته بود ولی تو از کجا حدس زده بودی؟
هری انگشتانش را به یکدیگر قفل کرد و روی میز گذاشت.
نگاهش را به فنجان چای داد و نفسش را ارام از بین لبانش خارج کرد._اون روز بعد از اینکه جما رو پیدا کردم و فهمیدم که پدرم از دنیا رفته تصمیم گرفتم خودم برم دنبال پرونده اش، به جما گفتم که بیمارستان بمونه...
Flashback
"_تو همینجا بمون من میرم دنبال پرونده!
*ولی هری تو حالت خوب...
_من خوبم جما؛ مشکلی ندارم
جما سر تکان داد و لبهایش را تر کرد. نگاهش را به زمین دوخت و قدمی عقب رفت.
لویی جلو امد و دستش را روی شانه هری گذاشت.+من میرسونمت!
_نه اقای نرا! شما اینجا بمونید، لیام بیشتر بهتون نیاز داره.
+فقط نیم ساعت طول میکشه، مشکلی نیست
~نیاز نیست! من دارم میرم خونه، هری رو هم تا پزشکی قانونی میرسونم
مایا از پشت سر ان دو گفت و توجهشان را به خود جلب کرد.
لویی لبخند زد و سر تکان داد.
پیاده رفتن تا پزشکی قانونی غیرممکن نبود اما هری هم در حالتی نبود که به راحتی ان مسافت را طی کند.
YOU ARE READING
Forbidden chocolate(L.S)&(Z.M)
Fanfictionتلاطم روح در آرامش تاریکی و روشناییه دریای سیاه افکارش او را به آنجا کشاند. مکانی که روزی روحش را نوازش میکرد مکانی که در تن از خنده های چمنزار و از شیطنت امواج باد لذت میرد؛ و از اندک آرامش ناشی از ابر های غوطه ور شده در آسمان .. آسمانی که حالا...