_درسته پدرم اصلا دوست نداره جایی بمونه که مال خودش نیست.
هری گفت و سرش را پایین انداخت.
+خب اینطوری کارمون سخت شد، ولی همچنان غیر ممکن نیست.
~چیکار میخوایی بکنی لیام؟
مایا که با سینی چایی از آشپزخانه خارج میشد پرسید.
لیام دستش را بین موهایش برد و انها را به عقب فرستاد.+هری شما فامیل یا اشنایی ندارید؟
_نه فقط یکی از دوستام هنوز توی روستامون زندگی میکنه.
زین دستش را زیر چانه اش گذاشت و روی زانوهایش خم شد.
*عمو، دایی، خاله، هیچی؟
_پدرم تک فرزند بود، مادرم هم فقط یه برادر داره که اسپانیا زندگی میکنه!
+فکر میکنی ممکنه اسپانیا رفته باشن؟
_نه بعیده، پدرم مریضه، نمیتونه مسافت زیادی رو سفر کنه!
زین صاف نشست و رو به لیام گفت.
*با این اوصاف به احتمال خیلی زیاد اونها به چشایر هم بر نگشتن چون تا چشایر مسافت زیادی راهه بعلاوه اونا چیز دیگه ای تو روستاشون ندارن پس احتمالا هنوز لندنن یا یکی از روستاهای اطراف لندن!
لیام دستی به موهایش کشید و با اخم ریزی از هری پرسید.
+هری گفتی خانواده ات فکر کردن مردی درسته؟
هری سر تکان داد و منتظر سوال بعدی ماند.
+خب اونا نخواستن جسدتو دفن کنن؟ یا اینکه باهات خداحافظی کنن؟
_خب من که بیهوش بودم و چیزی یادم نیست اما دوستم میگفت اتشنشان ها جسدمو پیدا نکردن، میگفتن زیر اوار ها چیزی ازم باقی نمونده.
+اها!
زین نفس عمیقی کشید و فنجان چای را از روی میز برداشت.
مایا رو به هری کرد و گفت~فکر کنم یه راه بیشتر نیست، حق با زینه احتمال برگشت خونوادت به چشایر کمه اما با این حال باید مطمئن بشی، یه تلگراف برای دوستت تو چشایر بزن یا یه نامه بنویس و پست کن، ادرس خونه ما رو هم بنویس، و بگو اگه خونوادت برگشتن به اونجا بهت خبر بده.
هری سر تکان داد و حرف مایا را تایید کرد.
زین لیوان چایش را روی میز گذاشت و رو به مایا گفت.*مایا فکر خوبی کرد، ولی چطور خونوادت رو توی لندن به این بزرگی پیدا کنیم، تازه طبق شناختمون از هری ممکنه اونها به یکی از روستاهای اطراف لندن رفته باشن!
~خب باید بگردیم.
+کل لندن و روستاهای اطرافش رو؟
لیام با حالت تعجب و ابرو های بالا رفته پرسید.
YOU ARE READING
Forbidden chocolate(L.S)&(Z.M)
Fanfictionتلاطم روح در آرامش تاریکی و روشناییه دریای سیاه افکارش او را به آنجا کشاند. مکانی که روزی روحش را نوازش میکرد مکانی که در تن از خنده های چمنزار و از شیطنت امواج باد لذت میرد؛ و از اندک آرامش ناشی از ابر های غوطه ور شده در آسمان .. آسمانی که حالا...