+نفس عمیق بکش!....خوبه....یه بار دیگه، خوبه خب انسولین رو بهت میدم کتفتم گچ گرفتم. مشکل دیگه ای نداری؟
_نه دکتر ممنون
+چند وقت انسولین نزدی؟
_فکر میکنم هیجده ساعت ولی چیزی هم نخوردم پس فکر میکنم مشکلی نیست.
+درسته مشکلی نیست خیالت راحت.
_ممنونم دکتر میتونم برم؟
+اوه بله مراقب خودت باش هری!
_چشم. بازم ممنون
با لبخند از چادر فوریت های پزشکی بیرون امد. مارکو بیرون چادر منتظر او بود.
+هی کارت تموم شد؟
_اره عذرمیخوام معطل شدی
+ مشکلی نیست، الان خوبی؟ اون داروتو گرفتی؟
_اوه اره گرفتم.
+خب بریم بین چادر ها ببینیم خونوادت اینجان یا نه؟
هری سر تکان داد و پشت سر مارکو به راه افتاد.
مردم زیادی انجا بودند. همان هایی که مثل هری مورد حمله جایزه بگیران برزیلی قرار گرفته بودند و تمام زندگی و بعضا عزیزانشان را از دست داده بودند.هری چند نفر از مشتری های کافه اش را که حالا به مقداری ذغال تبدیل شده بود شناخت.
انها از اینکه هری زنده است بسیار خوشحال بودند.
ولی هیچکدام از خانواده اش خبر نداشتند.هری تمام چادر هارا گشت اما اثری از خانواده اش نیافت. تقریبا تمام شهر را پیاده گشته بود.
شهر بزرگی نبود؛ اما پیاده گشتن کل شهر با وجود افتاب گرم و کتف شکسته و زخم های بزرگ روی سینه تقریبا سخت و غیر ممکن بود.
بالاخره صدایی اشنا درد جسمی و روحی هری را کاهش داد.
*هری....هری....صبر کن.
به سمت صدا برگشت و با دیدن چهره چارلی تمام غم هایش را فرا موش کرد.
چارلی بی مقدمه هری را در اغوش گرفت و شروع به گریه کرد.
هری هم بدون توجه به درد کتفش چارلی را محکم فشرد.
بعد از چند دقیقه چارلی از هری جدا شد و اشکهایش را پاک کرد.
*پسر، همه فکر کردیم مردی! خیلی سعی کردم بیام و نجاتت بدم ولی نذاشتن.
_بیخیال چارلی! تو خودت خوبی؟
چارلی اشکهایش را پاک کرد و گفت
*اره من خوبم، خونه منم اتیش زدن منتها من خونه نبودم.مارکو که تا الان فقط ناظر ماجرا بود جلو امد.
+مستر استایلز! معرفی نمیکنید؟_اوه شرمنده مارکو؛ این چارلیه بهترین دوستم و چارلی این مارکوعه کسی که از اتیش نجاتم داد.
چارلی مارکو را در آغوش کشید و بابت نجات بهترین دوستش از او تشکر کرد.
_ از خونواده من خبر نداری؟
YOU ARE READING
Forbidden chocolate(L.S)&(Z.M)
Fanfictionتلاطم روح در آرامش تاریکی و روشناییه دریای سیاه افکارش او را به آنجا کشاند. مکانی که روزی روحش را نوازش میکرد مکانی که در تن از خنده های چمنزار و از شیطنت امواج باد لذت میرد؛ و از اندک آرامش ناشی از ابر های غوطه ور شده در آسمان .. آسمانی که حالا...